واکسن چهار ماهگی زهرا خانم
به نام او
سلام دختر مامان
دیروز شما رو با خاله بردیم خانه بهداشت کن و با یک روز تاخیر واکسن چهار ماهگیتونو زدیم.
خدا رو شکر واکسن خیلی راحتی بود و شما فقط یه ذره اونم توی خانه بهداشت گریه کردی که اونم زودی من به شما شیر دادم و آروم شدی
فقط بدیش این بود که اونجا قطره فلج اطفالشون تموم شده بود و مامان متوجه شد که کلا قطره فلج اطفال نایاب شده و هیچ کدوم از خانه بهداشت های غرب و شمال غرب این قطره رو ندارن.
وقتی هم اومدی خونه از ساعت 10 تا 2 بعد از ظهر خوابیدی و مامان بزرگ و خاله که اومده بودن خونه ما تا مامان با یه دختر واکسن زده تنها نباشه بیکار موندن!
شب که بابایی اومد انقدر شما می خندیدی و بازی می کردی که بابایی به من گفت مطمئنی واکسن و درست به این زدن؟
گوش شیطون کر شما اصلا تب نکردی و شب هم با اینکه من هر 2 ساعت بیدار شدم و دمای بدن شما رو چک کردم اما از 36.7 بالاتر نرفتی.
بنابراین من هم آخرین قطره استامینوفن رو به شما ساعت 10 شب دادم و دیگه ندادم.
این بود ماجرای واکسن 4 ماهگی زهرا خانم!
پ. ن 1 : قطره استامینوفن اول رو نیم ساعت قبل از خروج از خونه به شما دادیم و قطره های بعدی رو هر 4 ساعت . آخریش رو 10 شب دادیم و چون شما تب نداشتی دیگه ادامه ندادم.
پ. ن 2 : مامان از فردای روز واکسن شما کارش این شد که صبح تا ظهر زنگ بزنه خانه بهداشت های اطراف و ببینه کدوم قطره فلج اطفال دارن. تا روز دوشنبه صبح به هیچ نتیجه ای نرسید و آخر بابا که روز دوشنبه با بابا رضا رفته بود قزوین، رفت پرسید و دید اونجا قطره دارن. این شد که ساعت 9 صبح دوشنبه به مامان زنگ زد که حاضر باش دارم میام ببرمتون!
مامان هم زودی حاضر شد و بابایی بیچاره از قزوین اومد دنبال ما و ما رو برداشت برد قزوین. ساعت 12 رسیدیم به خانه بهداشتی که 12 و ربع می بست! و بالاخره شما به قطره فلج اطفالتون در شهر قزوین رسیدی!
- ۹۲/۰۸/۱۵