زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

۲۰
تیر
به نام او
سلام دختر دو ساله مامان
دیگه شما 2 ساله شدی و مامان باورش نمیشه اون نی نی کوچولوی 50 سانتی ای که یه روز گذاشتنش تو بغل من، الان واسه خودش راه میره و حرف میزنه و نظر میده!
خیلی بزرگ شدی. واسه خودت شدی یه دختر کوچولوی مو فرفری و بور و دوست داشتنی که خیلی گنده تر از سنش صحبت می کنه، شعر می خونه ، قرآن می خونه و خودش تلفن و برمیداره و زنگ میزنه به فک و فامیل!
  • مادر زهرا
۲۶
خرداد

به نام او

سلام دختر مامان که یه عالمه دوست و رفیق داره

دیروز من و شما باز هم نی نی پارتی دعوت بودیم. این دفعه مهمون خاله شکوفه بودیم و آقا یاسین.

خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. دست خاله شکوفه درد نکنه.

از نی نی پارتی شماره 7 به اینور تصمیم گرفتیم توی مهمونی هامون یه شبه کلاس مادر و کودک هم برگزار کنیم. شعر بخونیم و بازی کنیم و یه کار دستی انجام بدیم. این دفعه با آرد و نمک و آب خمیر براتون درست کردیم و دادیم خوب مشت و مالشون بدیم. خیالمون هم راحت بود که اگه خورده شد مشکلی پیش نمیاد. (توضیح اینکه نمک برای نچسبیدن خمیر به دست کاربرد داره)

شما ها که دیگه خیلی عالی با هم تعامل برقرار می کنین، کلی وقت برای ما مامانای بیچاره میذارین تا بتونیم یذره با هم صحبت کنیم.

انقدر هم خسته میشین که وقتی میخوابین بمب هم بیدارتون نمیکنه!


  • مادر زهرا
۲۲
خرداد

به نام او

سلام دختر مامان که دهنش داره پر مروارید های سفید میشه

از اونجایی که دندون در آوردن شما دیگه اونقدر برای مامان تنبلت هیجان روزهای اول رو نداره، تاریخ نگاریش یکم به مشکل برخورده.

قبلا ساعت و دقیقه رویش هر دندون رو تند و زود و سریع یادداشت میکردما!

الان فقط در همین حد میتونم بگم که آخرین دندون از چهار تا دندون نیش شما دیروز در اومد و پرونده 16 دندون شما که باید زیر 2 سال در میومد بسته شد. حالا برای بقیه اش منتظر میمونیم.

دیگه به حدی رسیدی که ساندویچ گاز میزنی و پسته و بادوم میخوری، خوبم می جوی!

  • مادر زهرا
۱۶
خرداد

به نام او

سلام کربلایی زهرای مامان!

در یک جمله میتونم بگم که فقط و ففط کمک خدا بود تا من و بابایی بتونیم این سفر رو با شما بریم و شما رو صحیح و سالم برگردونیم خونه. جوری که ته دلم دارم فکر می کنم شاید بتونیم امسال اربعین هم با شما پیاده بریم کربلا.

خیلی سفر خوبی بود. شما انقدر با من و بابایی همراهی کردی که دیگه ما خیلی پارو از حد خودمون فراتر گذاشتیم. 

کله سحر بغلت می کردیم می بردیمت حرم تا به نماز صبح برسیم. شما هم بدون غر زدن میومدی و مینشستی و وقتی برمیگشتیم هتل دوباره می گرفتی میخوابیدی تا ما هم بخوابیم. این قسمتش واقعا برای این مادر بیچاره نعمتی بود.

یه هم کاروانی داشتیم که یه دختر داشت دقیقا یکسال بزرگتر از شما به اسم سارا. روزای آخر انقدر با هم بازی می کردین که من و مامان سارا  باید دور حرم دنبالتون می دوییدیم!

شما فکر می کردی تو همه ضریح ها امام حسینه. عاشق اون لحظه هایی بودم که سلام میدادی به امام و هر کی اون دور و بر بود و صداتو میشنید برمیگشت محکم ماچت می کرد.

یکی از بامزه ترین خاطراتمون با شما اون سحریه که من به امید اینکه شما خوابی، ساعت 3 و نیم صبح رفتم حرم و شما و بابایی رو تنها گذاشتم. ساعت 5 و نیم بود برگشتم هتل. درو که باز کردم دیدم با بابا نشستی داری نقاشی می کشی! نگو که بیدار شده بودی و منو میخواستی و زده بودی زیر گریه. جوری که همه اتاقای کناری رو بیدار کرده بودی. دیگه بابای بیچاره هر کاری بلد بود کرده بود تا نهایتا شما با نقاشی آروم شده بودی.


اینم زهرا خانم خوابالوی ما توی فرودگاه موقع رفتن:



اینم خانم خانما جلوی حرم امام حسین (ع) بغل باباش :


  • مادر زهرا
۰۲
خرداد

به نام او

سلام گل دختر مامان

دیروز تولد مامان بزرگ من بود و شما براش به عنوان کادوی تولد شعر تولدت مبارک خوندی که به اندازه یه دنیا براش ارزش داشت.

خیلی خیلی ممنونم که انقده مهربونی


  • مادر زهرا
۳۱
ارديبهشت

به نام او

سلام دختر نقاش مامان

دیروز مامان مهناز برای شما یه دفتر رنگ آمیزی و یه جعبه مداد رنگی خرید. خیلی خیلی بهش علاقه مند شدی.

خیلی با دقت نشسته بودی و رنگ میکردی و ساعتها شما رو سرگرم کرد.

نکته جالب دقت شما توی رنگ کردن بود که بصورت یهویی در شما ظاهر شد. اینم یه صفحه از دفتر رنگ آمیزی شما :



لطفا به رنگ آمیزی سنگ ها و بادبان قایق دقت شود!

  • مادر زهرا
۲۶
ارديبهشت

به نام او

سلام دختر سخنور مامان

توی این یک هفته اخیر شما یهویی به فاز جملات سوالی رسیدی!

عشق می کنم وقتی ازم سوال میکنی! اونم با اون لحن خوردنی و ادا اطوار هایی که در میاری!

مامان نی نی چیتار ترد؟

مامان بابا تودا رفت؟

مامان چوب شور میدی؟

عاشق کل اون ذهن سوال سازتم فسقلی

  • مادر زهرا
۲۸
فروردين

به نام او

طبق اون یک هفته وحشتناکی که من داشتم و تمام فکر و ذکرم شده بود کنترل تب دخترم، کلی تحقیقات کردم و از هر دکتری که رفتیم اطلاعات گرفتم. این خلاصه اون چیزیه که من در مورد کنترل تب فهمیدم. البته من دکتر نیستم و مطالب زیر رو فقط و فقط طبق تحقیقاتم برای دخترم استفاده می کنم. اینکه شما هم از این مطالب استفاده بکنین یا نه به عهده خودتونه. یعنی رو راست بگم اگه چیزی شد گردن من نیستا!

اولن اینکه مصرف شربت یا قطره استامینوفن در فاصله های کمتر از 4 ساعت ممکنه منجر به مسمومیت بشه. مصرف شیاف نباید زودتر از 6 ساعت باشه. اگر قطره یا شربت استامینوفن استفاده کردین نباید همزمان شیاف استامینوفن استفاده کنین. یا حتی زودتر از 4 ساعت بعدش شیاف استفاده کنین

بالعکس اگه شیاف استفاده کردین زودتر از 6 ساعت بعدش نمیشه شربت یا قطره استامینوفن استفاده کرد

حالا اگه شیاف یا قطره استامینوفن دادین و تب تا نیم ساعت یا 45 دقیقه بعد پایین نیومد یا تب خیلی بالا بود، بابد بروفن بدین. هر 4 ساعت تا 2.5 سی سی یا هر 8 ساعت 4 سی سی.

شربت بروفن منظورمه. البته استفاده از استامینوفن و بروفن کنار هم عوارض داره و بهتره زیاد این کارو نکنین.

اگر استامینوفن دادین و تب زیر 38 درجه موند یعنی زیاد بالا نبود. بهتره بروفن ندین و سعی کنین با بدنشویه تب رو کنترل کنین. یعنی دستمال مرطوب با آب ولرم رو روی شکم و زیر گردن و زیر بغل و روی پیشونی مرتب بمالین تا رطوبت روی بدن خودش تبخیر بشه و دما رو پایین بیاره.

تب زیر 38 درجه بد نیست و درمان بدن برای از بین بردن عفونته.

بر خلاف اون تب بالای 38 درجه رو حتما باید کنترل کرد. مثلا توی اون یک هفته من در مورد زهرا به این نتیجه رسیده بودم که اگه تبش میرفت بالای 38 و کنترل نمیشد سر از 39 و 40 در میاورد.

دوز شربت استامینوفن هم به اندازه نصف وزن هست. یعنی اگر 10 کیلو هست میشه 5 سی سی.

شربت تایلوفن هم از نوع استامینوفنه و نباید با فاصله کمتر از 4 ساعت از شربت استامینوفن بدین. مسمومیت میاره.

حتما حتما شب ها هر نیم ساعت یک بار بلند بشین و تب بچه رو چک کنین. تب توی خواب خیلی زود بالا میره.

برای اینکه مطلب کامل بشه اینم اضافه کنم که شربت سرماخوردگی هر 24 ساعت به اندازه وزن بچه هست که باید تقسیم بر 3 بشه و هر 8 ساعت بدین. مثلا 9 کیلوه باید هر 8 ساعت 3 سی سی شربت سرماخوردگی بدین.

در آخر هم اینو بگم که هر تبی یک علتی داره. حتما به دنبال علت باشین و به این تب بر ها اکتفا نکنین.

  • مادر زهرا
۲۱
فروردين

به نام او

سلام دختر مثل بهار مامان

امسال دومین بهاری رو سپری می کردم که زهرای گلم کنارم بود. ولی امسال خیلی بیشتر از پارسال بهم چسبید چون گل دختر مامان خیلی بزرگ تر شده بود و عاقل تر شده بود. 

امسال من و بابایی تصمیم گرفتیم که عید رو تهران بمونیم و از خلوتی و هوای تمیز تهران استفاده کنیم. مثلا رفتیم یه روز برج آزادی و شما از دیدن تالار ها و موزه اونجا خیلی خوشت اومد. مخصوصا از یه آکواریوم ماهی که توی طبقه اول بود. تا یک هفته هی می گفتی بریم برج آزادی طبقه اول ماهی داشت!

یه روز هم با بابایی رفتیم امامزاده صالح. خیلی روز قشنگی بود و گل دختر ما هم از همه چیز قشنگ تر :

روز ششم عید هم به دعوت خاله عارفه و محمد هادی عازم ابیانه شدیم. اول رفتیم قم خونه خاله سارا و شما با یه عالمه بچه بازی کردی و ناهار رو اونجا بودیم و یه زیارت کردیم. بعدش عصری راهی ابیانه شدیم. اینم گل دختر مامان که توی حرم داشت به دقت زیارت نامه میخوند :

ابیانه خیلی خوش گذشت. شما با محمد هادی خیلی خوب بازی می کنین و زیاد به هم آسیب فیزیکی وارد نمی کنین. سیستم خوابتون مثل همه و زیاد مزاحم خواب هم نمیشین.

اما چشمت روز بد نبینه که وقتی از ابیانه برمیگشتیم شما تهوع خیلی شدیدی گرفتی جوری که هر چی میخوردی برمیگردوندی. وقتی رسیدیم تهران حتی دیگه آب رو هم بر می گردوندی. از آخر شب حمعه هم تب شما شروع شد و ما رو نصف شب راهی بیمارستان کرد. گفتن ویروسه و دوره اش تموم میشه. تب شما فرداش هم قطع نشد و ادامه داشت. شنبه شب ساعت حدود 2 تب شما رسید به 39 و با هیچ چیزی پایین نمیومد و ما دوباره راهی بیمارستان شدیم. باز هم تشخیص ویروس دادن. فرداش از یه دکتر خوب تونستیم وسط تعطیلات وقت بگیریم که بنده خدا اومده بود مطب برای خونه تکونی. خلاصه ما وسط کارگر و نردبون و روزنامه باطله ویزیت شدیم و دکتر تشخیص عفونت گوش داد. برای دومین بار در عمر کوچولوی شما مجبور شدیم بهت آنتی بیوتیک بدیم. ولی چون عفونت پیشرفت کرده بود تب شما کماکان پایین نمیومد. در یکی از سخت ترین لحظات زندگی من، تب شما نصف شب اون شب به 40 درجه رسید و واقعا فقط خدا بود که تو اون لحظات به ما کمک کرد بتونیم تب شما رو پایین بیاریم. خیلی خیلی سخت بود و خدا رو شکر که شما تشنج نکردی.

تب شما تا حمعه بعدش یعنی دقیقا یک هفته طول کشید تا آنتی بیوتیک اثر کنه و تمام این یک هفته شما هر 4 ساعت استامینوفن خوردی.

خلاصه برای خودم یک پا متخصص کنترل تب شدم و برای اینکه مامان های دیگه هم بتونن از تجربیاتم استفاده کنن یه پست جدا فقط در مورد کنترل تب میذارم تا خودم هم بعدا بتونم استفاده کنم.

این بود تعطیلات عید ما. یک هفته خوش بودیم یک هفته در نگرانی مطلق به سر بردیم!

خلاصه دومین بهار زندگی شما مبارک عزیزم

  • مادر زهرا
۱۴
اسفند
به نام او

در راستای پست تجربه ای قبلی که تعدادی از ابداعات و سرچیات بنده بود در مورد فعالیت هایی که بچه رو سرگرم میکنه، تصمیم گرفتم به نوشتن این جور فعالیت ها ادامه بدم. هم برای خودم خاطره است هم دیگران ازش استفاده می کنن.
باز هم به علت زیاد بودن مطالب، فعالیت ها رو توی ادامه مطلب توضیح میدم :
  • مادر زهرا