خیلی ها بهم می گفتن که وایسا راه بیفته، پدرت در میاد. همش باید دنبالش بدویی. الان روز خوشیته، هر چی بزرگتر بشه دردسرش بیشتر میشه.
ولی من از همین تریبون اعلام می کنم که همه این حرفا بینهایت اشتباهه و مامان های محترم گول نخورند لطفا! من همه وسایل خطرناکه خونه رو جمع کردم. 2 تا کارتن بزرگ کردم و گذاشتم زیر زمین. روی بهم ریخته شدن چیزهای غیر خطرناک هم اصلا حساس نیستم. لدت میبرم از اینکه روزی 10 بار کتاب های کتابخونه رو از توی سطل آشغال و جا روزنامه ای و ماشین لباسشویی در بیارم و بذارم سر جاش. چون بچه ام با بازی کردن با اینا سرگرم میشه. اصلا ناراحت نمیشم از اینکه موقع کار تو آشپزخونه یهویی پام بخوره به یه ملاقه و کف زمین اومده و شوت بشه زیر گاز و من مجبور شم روزی چند تا کفگیر و ملاقه و ظرف ظروف آشپزخونه رو از روی تخت خواب زهرا و زیر میز کامپیوتر در بیارم و بذارمشون سر جاش و دوباره فردا روز از نو و روزی از نو.
اتفاقا به نظرم خونه ام خیلی از قبل از اومدن زهرا مرتب تر شده. چون هر روز مجبورم جمع کنم وگرنه به یه ویرانه تبدیل میشه. ولی قبلا به بهم ریختگی های کوچیک اهمیت نمی دادم. چون فکر می کردم خب وقت دارم جمعشون کنم.
عوضش زهرا خیلی سرش با این خراب کاری ها گرم میشه و اون وقتی رو که میذارم برای جمع کردن خونه به مراتب کمتر از وقتیه که قبلا میذاشتم برای ساکت کردن گریه های زهرا و آروم کردنش.
الان هم که دارم این پست رو کامل میکنم زهرا بیداره! داره جزوه های درسی منو از تو کتابخونه میریزه بیرون! یه تیکه لگو هم دستشه که سعی داره به زور بکنتش توی پرینتر! و من با خیال راحت دارم برای خودم پست میذارم.
به نام او
سلام گل دخنر عسلی و خوردنی من
دیروز بصورت یهویی شما یک پیشرفت عظیم کردی! دستتو گذاشتی زمین و پا شدی وایسادی!
البته تا روز پیشش شما مثلا دستتو به زانوی مامان که نشسته بود زمین میگرفتی و وایمیسادی، ولی خودت مستقل وای نستاده بودی.
و همزمان قدم برداشتن های شما که روز به روز بیشتر میشد یهویی خیلی زیاد شد و شما از دیروز تقریبا 90 درصد مواقع راه میری و ما رو از تاتی کردن نا محدود راحت کردی. دیگه وقتی دستتو هم میگیریم که راه بریم دستتو می کشی بیرون و میخوای که خودت راه بری.
چیز خیلی خوبی که ایم وسط اتفاق افتاده اینه که از وقتی بطور نسبتا خوبی راه افتادی خیلی خودتو سرگرم می کنی. همش از این اتاق به اون اتاق میری، اسباب بازی هاتو همه جای خونه ولو می کنی، از تخت و مبل و میز میری بالا و خلاصه به مامان یه وقت سر خاروندن دادی!
عاشق این هم هستی که یه اسباب بازی تو بگیری دستت و ببریش یه جای دیگه بذاری.
هر چند وقت یه بارم بدویی بیای بپری توی بغل مامان و حسابی خودتو لوس کنی و دوباره بری سراغ بازیت!
و البته یه نکته خیلی خوب مادرانه که به دلیل طولانی شدن توی پست بعدی به صورت جداگونه میارمش.
به نام او
سلام دختر شش دندونه مامان
بعد از رویش مشقت بار دندون اول شما، با سرعتی غیر قابل وصف شروع به در آوردن بقیه دندون ها کردی!
این به اون معنیه که مامان در یک ماه گذشته رسما بدبخت شد! برای هر دندون شما دو روز تمام بی قرار و نا آروم بودی و جیغ و جیغ راه مینداختی و تمام مدت بغل مامان بودی. شب ها هم هر یک ساعت یک بار یا کمتر با جیغ و گریه بیدار می شدی و در مواردی تا صبح تو بغل مامان بودی و تا میذاشتت زمین جیغ و داد و هوار!
اما به محض رویش دندون جدید شما میشدی یک موجود بی سر و صدا و آروم! بمیرم برات که انقدر این دندون در آوردن شما رو اذیت می کنه.
امروز صبح دندون ششم شما بیرون زد و مامان تصمیم گرفت به جای اینکه هی زمان در اومدن تک تک دندون های شما رو توی ذهنش مرور کنه تا وقت کنه بیاد برای تک تکشون پست بذاره، یهویی یه پست بذاره و تاریخ نگاریشو یه جا انجام بده.
برای بالا بردن دقت این تاریخ نگاری من یه عکس با شماره دندون ها میذارم اینجا تا دقیقا معلوم بشه منظورم از هر دندون کدومشونه:
دندون دوم و سوم شما در یک روز با هم بیرون زد و فقط خدا و مامان و شما میدونین که چه کشیدیم! اشک مامان و در آوردی انقدر بی قرار بودی. در روز چهارشنبه 4 تیر ماه و وقتی من و شما داشتیم برای همیشه از شیراز بر می گشتیم تهران، توی فرودگاه مامان دست زد به لثه پایین شما و دید که بله، تیزی دندون دوم زده بیرون یعنی دندون A پایین و سمت چپ. بابایی برگشت گفت من به نظرم میاد یه دندون بالایی هم زده بیرون. دست بزن ببین. من دست زدم دیدم که ا! یه دندون بالا هم تیزی اش اومد زیر دستم! ولی شما کاملا بی قاعده عمل کردی و دندون B سمت چپ بالا رو در آوردی به جای وسطی ها! خلاصه مامان فهمید که بدبختی دو روز گذشته اش از کجا آب می خورده!
درست 2 روز بعد یعنی جمعه 6 تیر وقتی من و شما داشتیم با بابا رضا از خونه مامان مهناز میومدیم خونه، توی ماشین من یه دست کشیدم به لثه هات تا ببینم اتفاق جدیدی افتاده یا نه؟ و دیدم که بله! تیزی دندون چهارم هم زیر دستم احساس میشه. ولی باز هم دندون B بالا سمت راست. هنوز از وسطی ها خبری نبود.
روز جمعه 13 تیر ماه یعنی 1 هفته بعد، وقتی من و بابا و شما با هم رفته بودیم بیرون، من دوباره دست زدم به لثه های بالایی شما تا ببینم بالاخره پایانی برای بی قراری های دو روز گذشته شما برای ما اومده یا نه؟ که دیدم اومده! دندون 5 ام یعنی دندون A بالا سمت راست شما زده بیرون و لثه شما از اون حالت متورم در اومده.
و در نهایت امروز صبح ، که شما بعد از دو شب بیخوابی گذاشته بودی شب گذشته رو ما خوب بخوابیم، و همچنین با گریه از خواب بیدار نشده بودی، مامان حدس زد که حتما این دندونه زده بیرون. دست زد و دید حدسش درسته. دندون ششم یعنی دندون A بالا سمت راست زده بیرون و احتمالا مامان تا مدت ها از دست این دندون در آوردن شما راحت میشه!
و بدین گونه بود که در کمتر از 20 روز شما 5 تا دندون در آوردی و در نوع خودش رکوردی رو به ثبت رسوندی!
به نام او
سلام دختر کوچولوی مامان
شما دیگه کلی برای خودت خانمی شدی! اولین چشمه های راه رفتنتون هم داره نمایان میشه
زهرا خانم ما در روز 22 خرداد ماه یعنی در تاریخ 11 ماه و 8 روزگی موفق شد اولین قدمشو بصورت مستقل برداره و مامان رو به اندازه همه دنیا خوشحال کنه.
شما خیلی وقته که دیگه خیلی راحت بدون اینکه دستتو به جایی بگیری وای میسی و هر روز هم زمانی که میتونی وایسی بیشتر میشه.
مامان هم هر روز با شما تمرین راه رفتن می کرد و شما رو وایمیسوند جلوش و میگفت بیا. ولی شما هی خودتو پرت می کردی تو بغل مامان و قدم بر نمی داشتی. تا اینکه در اون روز تاریخی با یه عالمه احتیاط آروم پاتو بلند کردی و گذاشتی جلو و بعد خودتو پرت کردی تو بغل مامان. مامان هم انقدر شما رو ماچ و بوسه کرد که از خنده غش کردی.
از اون روز به بعد هی توانایی هات بیشتر شد تا اینکه تا دیروز دیگه شما به راحتی 3 قدم رو برمیداری . حتی مشاهده شده که دستتو به دیوار گرفته بودی و خودت دستتو ول کردی و چند قدم برداشتی.
کی بشه مامان ببینه دخترش بدو بدو داره وسط خونه میدوه عزیز دلم
البته توانایی راه رفتن شما باکمک گرفتن از یک دست مامان و بابا خیلی وقته که شکوفا شده و حتی بعضی وقتا که بیرون میریم کفشاتونو پاتون می کنیم و دستتونو میگیریم و خودت راه میری. و البته امان از اون زمانی که ما از تاتی کردن خسته بشیم و بخوایم شما رو ول کنیم یا بغل کنیم! دیگه خونمون پای خودمونه!
هر کی هم دست شما رو میگیره تاتی کنه مامان بهش تذکر میده که مسوولیتش پای خودت. اگه مجبور شدی تا آخر شب تاتی کنی به ما هیچ ربطی نداره!
و البته به علت علاقه زیاد شما به موبایل فعلا تصویری از حالت ایستاده شما در دسترس نیست! چون نمیشه جلوی شما موبایل دست گرفت تا از شما عکس گرفت!
به نام او
سلام پیرزن با دندون مامان و بابا
دختر قشنگم ، دندون شما امروز بعد از یک مبارزه سخت و نفسگیری که با این لثه ها داشت، موفق شد لثه رو بشکافه و بزنه بیرون.
از تقریبا 10 روز پیش یه سفیدی زیر لثه شما قابل مشاهده بود. از 4 روز پیش این لثه شما باد کرده و سفید شده بود. از دیروز عصری این سفیدی قرمز شد دقیقا مثل تاولی که ترکیده باشه. و امروز مامان بالاخره موفق شد یه تیزی خوشگل رو روی لثه شما احساس کنه و سریع دویید و لیوان آورد تا به دندون شما بزنه و جیرینگ جیرینگ صدا بده و مامان کیف کنه!
مامانی شما در زمانی که همه خودشونو داشتن آماده می کردن تا برای تولد 1 سالگیت دندون مصنوعی بیارن بالاخره موفق به در آوردن دندون شدی! دقیقا در 11 ماه و 5 روزگی!
این چند روز هم که مامانو بدبخت کرده بودی از بس اذیت بودی و نق و نوق میکردی!
ولی خدا رو شکر امروز خیلی آروم تر بودی و به مامان یه مجال استراحت دادی!
در اولین فرصت و وقتی که دندون شما قابل عکس برداری شد عکس این دونه سفید خوشگل رو به این پست اضافه می کنم.
به نام او
سلام عزیز دل مامان
این توانایی های شما انقدر این روزا تند تند شکوفا میشه که مامان کلی از فضای ذهنیشو هی باید پر کنه از تاریخ نگاری شکوفا شدن قابلیت های شما!
و اما یک توانایی مهم: ایستادن بدون کمک!
شما هی هر روز داره تعادلت تو ایستادن بالا میره و دیگه کامل میتونی با گرفتن یک دستت وایسی و تازه برگردی پشت سرتم نگاه کنی.
و اما دیروز وقتی من داشتم با شما تمرین تاتی تاتی می کردم و شما تند و تند قدم برمیداشتی یه لحظه گفتم بیام شما رو ایستاده ول کنم ببینم خودت چقدر میتونی وایسی. و این گونه بود که مامان به این کشف مهم نایل شد که دخترش چند ثانیه ای رو میتونه خودش وایسه ولی مامان باید مراقبش باشه چون بعد اون چند ثانیه شما به یک طرف که معلوم هم نیست کدوم طرف سقوط می کنی!
و این گونه بود که مامان چندین بار این کارو تکرار کرد و هی ذوق کرد!
البته این عملیات ایستادن به شرطیه که شما بخوای وایسی! اگه نخوای پاهاتو میاری هوا و اصلا به مامان اجازه نمیدی که شما رو ول کنه!
بله دیگه ما اینیم دیگه :)
به نام او
سلام دختر قشنگ مامان
و بالاخره پریروز و در یه روز خوب بهاری دخترم موفق به عملیات بسیار سخت دس دسی شد!
با وجود اینکه مامان خیلی با شما تمرین کرده بود ولی شما خودت یهویی وقتی که مامان مشغول کارش بود و تنها نشسته بودی بازی میکردی شروع به دس دسی کردن کردی و خودت هم همزمان با دست زدن می فرمودی دَ دَ دَ!
دیگه حالا مامان ول کن شما نیست و دم به دقیقه به شما میگه دست دست دست و شما هم دست میزنی و میگی دَ دَ دَ!
تازه دس دسی شما صدا هم داره!
دیشب که مامان مهناز اینا خونه ما بودن شما به صورت خود جوش این توانایی جدیدت رو نشونشون دادی و اونا هم کلی ذوق کرده بودن و خوشحال بودن.
کاربرد های این کار رو هم یادگرفتی! وقتی دارم بهت غذا میدم و در قاشق های آخر، وقتی مامان با نا امیدی قاشق رو میاره دم دهن شما و شما دهنت رو باز می کنی و میخوری و مامان خوشحال میشه و میگه آفرین دخترم ، شما متوجه میشی که کار خوبی کردی و دست میزنی و میگی دَ دَ دَ!
به نام او
سلام دختر عسلی مامان
امروز یعنی 16 فروردین و در دومین روز از ماه دهم زندگی شما ما بعد از 10 روز به خونه برگشتیم و مامان شما رو خواب کرده تا شرج این 15 روز تعطیلی رو بنویسه.
امسال اولین عیدی بود که خانواده ما 3 نفره شده بود و من 1 لحظه شو با یه دنیا عوض نمی کنم. لذت خنده های شما و ورجه وورجه های شما و بزرگ شدن شما جایزه مادر شدن منه. جایزه ای که خدا به همه مادر های روی زمین میده در جواب همه سختی هایی که می کشن. چند روز پیش داشتم به این فکر می کردم که قبل از اومدن شما وبدون این همه مشکلات ، زندگی اصلا چالش نداشت.
قربونت برم چالش زندگی مامان
خب از خونه تکونی شروع می کنیم و اینکه امسال با وجود شما و وقت کمی که برای مامان میذاشتی تا کارهای خونه رو بکنه، مامان برای اولین بار تونست کل کارهاشو تا قبل عید تموم کنه و خیلی خوشحال باشه. علت هم اینه که وقتی یک انسان بدونه وقت کم داره، برنامه ریزی دقیقی می کنه و این هم از حمله مزایای وجود گل دختر ماست.
برای تحویل سال ما خونه مامان بزرگ من بودیم با همه عمه ها و عمو و بچه ها. و شما برای اولین بار همه رو متعجب کردی و در مقابل دیدگان مبهوت مامان ، بغل همه رفتی! اصلا هم گریه نکردی و برای خودت بازیتو میکردی. و از اون روز بود که مامان متوجه شد دیگه دوران گریه و زاری شما در مهمانی ها به سر رسیده و بعد از اون هر جایی که رفتیم همه رو شگفت زده کردی! نکته خیلی جالبش اینه که یک هویی این اتفاق مهم تو زندگی شما افتاد. البته مامان هم یه کاری کرده بود که مطمئن بود تاثیر داشته. یه کوچولو آب زمزم چند روز قبلش بهت داده بودم به این نیت که غریبی کردن شما تموم بشه و به نظرم عجیب اون آب زمزم تاثیر داشت.
روز های اول عید به مهمونی و دید و بازدید اونهایی گدشت که تهران مونده بودن و ما روز هفتم عید به اتفاق عمو و زن عمو و درسا رفتیم دزفول. عمه افروز و مامان مهناز اینا هم چند روز قبل رفته بودن و ما رفتیم که به اونها ملحق بشیم.
و بدین سان بود که اولین سفر هوایی زهرا خانم ما با یک هواپیمای ملخی پر سر و صدا به انجام رسید و شما اول پرواز شیر خوردی و با وجود سر و صدای کر کننده هواپیما نیم ساعت خوابیدی. بعدشم که بیدار شدی کلی با درسا روی صندلی جلو بازی کردی و آخر پرواز هم دوباره شیر خوردی تا نشستیم زمین. اینگونه نگرانی های مامان در مورد یک سفر هوایی با زهرا به پایان رسید.
یک هفته ما دزفول بودیم و کلی بهمون خوش گذشت. مخصوصا قسمت مزرعه پسرخاله بابا که صبح کله سحر شما رو بلند کردیم و بردیم اونجا تا صبحانه رو با اونایی بخوریم که از شب قبل اونجا مونده بودن و کلی تیک تیک لرزیده بودن.
البته روز آخر دزفول شما صبح با تب از خواب بیدار شدی و خیلی بیحال بودی. از درسا ویروس اسهال گرفته بودی و ما با یک قطره استامینوفن تب شما رو آوردیم پایین تا برسیم به تهران. اتفاق بامزه این وسط قبل از سوار شدن به هواپیما بود. چون شمارو باید یه مدت خوبی قبل از سوار شدن به هواپیما نمی خوابوندیم تا هم موقع پرواز خوب شیر بخوری و هم بخوابی، بابایی شما رو برداشته بود و هی راه میبرد تا خوابت نبره. ولی شما قطره استامینوفن خورده بودی و منگ بودی! جوری که تو اتوبوس من هی با شما حرف میزدم تا خوبت نبره. جلوی پله های هواپیما که دقیقا عین معتاد ها هی چشمات بسته میشد و هی باز میشد و همه وایساده بودن به شما می خندیدن.
به علت اسهال و تب شما و حال بد مامان ، از راه که رسیدیم مستقیم رفتیم خونه مامان من تا همه بتونیم استراحت کینم.
و اینگونه بود که ما تا امروز صبح اونجا بودیم و من با حال خوب شما رو برداشتم آوردم خونه ولی هنوز حال شما خوب نشده و مامان داره تمام تلاششو می کنه تا گل دخترش سلامتیش دوباره برگرده.
به عنوان بادگاری از عید امسال عکس شما رو در روز ..... عید میذارم که توی یه گردش خوب در پارک آب و آتش گرفته شده: