به نام او
سلام دختر خوردنی مامان
نمی دونی چقدر دل مامان شاد میشه وقتی شما یه توانایی جدید از خودت بروز میدی.
ما دیروز رفته بودیم خونه آنا و شما داشتی با حلقه هوشت بازی می کردی. یه دفعه اومدی دست منو گرفتی و بردی و نشوندی کنار حلقه ات و گفتی مامان دست . یعنی برات دست بزنم تشویقت کنم.
در اون لحظه بود که من متوجه شدم شما خودت تمام حلقه هوشت رو بدون هیچ کمکی چیدی و فهمیدی کار بزرگی کردی و تقاضای تشویق داری!
شیوه کارت هم این جوری بود که یه حلقه رو میذاشتی و وقتی میدیدی درست نیست درش میاوردی و دنبال حلقه درست تر می گشتی. خلاصه مامان هم دویید و از اولین حلقه ای که شما خودت چیده بودی عکس گرفت برای ثبت در تاریخ!
به نام او
سلام دختر عزیز مامان
امسال ما برای اولین بار تاسوعا و عاشورا رو به اتفاق شما رفتیم دزفول تا مراسم اونها رو هم که این همه ازش تعریف می کنن ببینیم.
خیلی خیلی برای من جالب بود. کل خیابون های شهر پر از دسته بود از اول صبح تا ساعت حدود 9 شب.
شما هم که خیلی خیلی کیف کردی با این همه نی نی ای که 24 ساعته دور و برت بودن.
این هم یه شمه اش که شما و درسا با لباس و پوشک و محتویاتش تشریف بردین توی تشتی که برای شستن سیب زمینی های قیمه نذری خاله بابا تعبیه شده بود!
راستش وقتی ظهر تاسوعا داشتیم از توی خیابون ها رد میشدیم تا برسیم خونه مادر بزرگ بابا، میدیدم که توی اون سر و صدای طبل و دهل و سنج و دما ، بچه ها چه آروم توی بغل مادرهاشون خوابن واقعا تعجب میکردم. اما بعدا فهمیدم بچه ای که از صبح بازی کنه و اینور اونور بره و بدو بدو کنه، زیر بلند گو و طبل هم خیلی راحت میتونه بخوابه. نمونه اش شما که عصر عاشورا وقتی من و شما و مامان مهناز داشتیم توی خیابونا دسته ها رو میدیدیم و رد می شدیم ، روی شونه من خوابیدی و هر چی طبل زدن و نوحه خوندن و بلند گو از بغل گوشت رد شد بیدار نشدی. نشون به اون نشون که 2 ساعت رو دوش مامان خواب بودی و کمر مامان بعد از بیدار شدن شما همون طوری یه وری مونده بود و راست نمیشد!
به نام او
سلام دختر عزادار امام حسین من
امسال محرم خیلی بزرگ تر شدی. خانم تر شدی. یاد گرفتی سینه بزنی.
بهت میگیم حسین حسین بکن سینه میزنی تا مامان غش کنه از خوشی
دیگه روضه رفتن خیلی خیلی راحت تر از پارساله. چون شما اولا ارتباطاتت با نی نی های اطراف خیلی سریع برقرار میشه و میشینی باهاشون بازی می کنی. دوما یک عنصر نجات بخش به عنوان چوب شور خیلی خیلی کمک مامان می کنه تا شما سرگرم بشی و مامان بتونه 2 کلمه ( فقط 2 کلمه و نه بیشتر!) از صحبت های آقای سخنران رو گوش کنه.
امشب یعنی شب هفتم محرم هم یه جای خوب رو کشف کردیم که کلی من و بابایی خوشمون اومد و من غصه خوردم که کاش زودتر اینجا رو کشف کرده بودم. اونم سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی بود توی حسینیه ارشاد. نکته خوبش هم این بود که بالای حسینیه و پشت صندلی ها رو فرش کرده بودن و یه عالمه مامان و نی نی هاشون اومده بودن اونجا نشسته بودن. کلی از مامان های اطراف خوراکی گرفتی و با نی نی هاشون نشستی خوردی. ولی باز هم مامان همون 2 کلمه رو تونست استفاده کنه ولی اشکال نداره. بعدا فایلشو دانلود می کنم گوش میدم. مهم حضور شما توی این مراسم هاست.
این هم عکس زهرا خانم سیاه پوشیده من شب دوم محرم قبل از رفتن به مسجد دانشگاه شریف :
به نام او
سلام دختر مامان که کلی برای خودت بزرگ شدی
دایره المعارف لغت های شما هر روز بیشتر میشه. البته بیشتر اونا رو فقط مامان می فهمه و بس!
الان لغت هایی که شما میتونی بگی این ها هستن :
وقتی می گم بسم الله الرحمن ، شما میگی یییم بر وزن رحیم!
وقتی صدای قرآن یا اذان میشنوی یا یکی رو میبینی داره نماز میخونه دستاتو میبری کنار گوشت و میگی ادا یعنی الله اکبر
به جوجه می گی چونجه!
به تاب تاب عباسی میگی دا دا اداااا بر وزن تاب تاب عباسی!
به پروانه میگی پبو! به ستاره میگی ستیده! به ماه میگی باه!
وقتی میخوای بگی رفت دستتو بالا میگیری و با یه حالت کشدار میگی دَ !
به خاله آزاده می گی ازیده!
شیر هم که میخوای میری یه بالشت میاری و میدی به مامان و میگی شی!
به ماه هم میگی باه!
و اما لغت هایی که درست به کار می بری:
آب، بابا، هاپو، هاپ هاپ، آتا (لغب بابا بزرگت!) ، ابر، عکس (البته بیشتر لغتی که میگی شبیه عس هست تا عکس!)
البته هنوز لغت اینده یعنی یه چیزی میخوای و ما باید خودمونو شهید کنیم تا بفهمیم چی، پر استفاده ترین لغت شماست!
کلا هم قابل ذکره که خیلی صحبت می کنی شما! وقتی مشغول یه بازی میشی و خیلی سرت گرم شده مدام با خودت حرف میزنی بیشتر هم از لغت ادونده استفاده می کنی. فیلماش به وفور موجوده!
به نام او
راستش من خیلی خیلی زیادتر این مدت که دیگه دخترم یکم حرف گوش کن شده و از بقیه چیز یاد می گیره، نگران تربیت اش هستم. اینکه یوقت کاری نکنم که توی ذهنش بمونه و کار خوبی نباشه. یا مثلا چه کارهایی رو جلوش بکنم تا از من الگو بگیره و کار خوبی باشه.
فکر می کردم هر کاری رو بخوام یاد بگیره خیلی باید تلاش کنم و زحمت بکشم.
ولی مثال نماز خوندن به من ثابت کرد که کار درست رو بکنم و خدا خودش کمک می کنه.
الان چند وقتیه که زهرا منو بلند میکنه که اول وقت نماز بخونم و هر بار توی کار خدا می مونم. من همیشه آرزوم این بود که دختر متدین و با حجابی تربیت کنم و الان میبینم که خدا جواب دعاهای منو داده. دخترم از من هم جلو تره حتی با این قد فسقلی اش!
تا صدای اذان میشنوه دستشو بالا میبره جلوی گوشش و میگه ادا یعنی الله اکبر. بعد هم میدوه توی اتاق از تو جانماز من روسریمو میکشه بیرون. من هم که دیگه میبینم زهرا از من پایه تره به شیطون لعنت میگم و پا میشم تا نماز اول وقت بخونم.
پروسه نماز خوندن زهرا هم به این صورته که باید یه مهر هم در اختیارشون بذارم و یه روسری سرش کنم. اون هم وایسه کنار من و هی تند و تند سجده کنه! دقیقا هم عین حاج خانم ها. هر بار هم از سجده میاد بالا دستاشو به نشونه الله و اکبر میاره دم گوشش!
نماز خوندن من که خیلی هم اول وقت نیست، و چادر و روسری سر کردن من به همین سادگی روی دخترم تاثیر گذاشته .طوری که حتی وقتی هم که نخواد الله اکبر کنه عشقش اینه که یه روسری بیارم و سرش کنه.
این شد که فهمیدم تو کار خودتو بکن، بقیه اش دست خداست
به نام او
سلام دختر عسلی مامان
این پست از وبلاگ و این عکس رو ببین :
http://zahrayema.blog.ir/1392/06/30/garden
حالا این عکس رو ببین :
غیر از آقا رضا که اون وسطه و تو عکس قبلی نبود، شما و بقیه دوستات تو عکس قبلی حضور دارین و الان 1 سال بزرگتر شدین. دنیا زود میگذره نه ؟
دیروز ما دوباره رفتیم باغ عمو دانش توی کرج و این عکس رو مخصوصا برای وبلاگ شما گرفتم.
به نام او
سلام دختر مامان که هر بار بهت یه کاری میگم و انجام میدی انگار خدا همه دنیا رو یک راست گذاشته وسط بغل من! انقدر میچلونمت تا صدای اعتراضت با لغت ددون ددون در میاد!
تازگی ها تا پوشکتو عوض می کنم و پوشک قبلی رو گوله می کنم، خودت ورش میداری و میبری میندازی تو سطل آشغال!
کلا هر آشغالی دستت بیاد میبری میندازی تو سطل آشغال. فقط هم سطل آشغال آشپزخونه رو به رسمیت میشناسی! یه مورد هم داشتیم که جوراب مامان توی سطل آشغال حموم کشف شده!
برات غذا که درست می کنم بهت میگم برو بشین تو صندلیت بهت به به بدم، تو هم صاف میری میشینی توش!
جوراباتو هر جای خونه کشف کنی ورمیداری میدی دست من و میشینی زمین که پام کن! اگر در حال تا کردن لباس های شسته شما هم باشم دیده شده که مامانو مجبور کردی تا 3 تا جوراب پات کنه!
بهت که میگم بیا بریم آب بدم میدویی میری دم یخچال و به یخچال اشاره می کنی. هر وقت هم کلا از دم یخچال رد بشی برای تفنن مامانو می کشونی که بیاد آب بده! البته کلا چایی هم جرات نداریم در دایره دید شما بخوریم چون یهویی هر چی دستته ول می کنی و میدویی میای میگی آب! تا هم مطمئن نشی که داغه ول کن ماجرا نیستی!
و اما مهمترین قسمت این بخش که حسابی منو بابایی رو شگفت زده کرد، آوردن کنترل بود. یه بار که من روی مبل نشسته بودم و کنترل اونور اتاق افتاده بود روی زمین، به شما گفتم مامانی کنترل رو میری بیاری و در کمال نا باوری شما رفتی و کنترل رو برای مامان آوردی! و اینجا بود که زهرا آن چنان چلانده شد که جیغش در آمد و به زور خودش را از آغوش هیجان زده مامان فراری داد!
البته اصلا قابل انکار نیست که مامان از این قسمت ماجرا گاهی سوء استفاده می نماید و حس تنبلی اش در آوردن کنترل را ارضا می کند!