به نام او
سلام دختر منطقی مامان
ما از خونه قدیمیمون با یه عالمه خاطره رفتیم. خیلی برام سخت بود خونه ای رو که شما توش به دنیا اومده بودی، راه افتاده بودی، شروع به صحبت کرده بودی و خلاصه کلی بزرگ شده بودی رو بذارم برم. تازه خاطره های مامان خیلی وسیع تر از 2 سال زندگی با شما بود. تو همین خونه بود که مامان و بابا زندگیشونو شروع کرده بودن، کلی روزای خوب با هم داشتن و توی همین خونه فهمیده بودن یه فرشته کوچولو داره پاشو میذاره توی زندگیشون.
ولی همیشه برای داشتن چیزای بهتر باید از خاطره ها دست کشید. ما الان با اینکه از آنا و آتا دور شدیم ولی محله خیلی بهتری داریم. کلی به امکانات شهری نزدیک شدیم. از همه مهمتر به مسجد نزدیک شدیم که درست سر کوچمونه. یه پارک خیلی قشنگ هم ته کوچمونه که من دوست دارم شما رو کلی ببرم اونجا بازی کنی.