زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۶
بهمن

به نام او

سلام دختر قند عسل مامان

انقده خوب حرف میزنی که دیگه کمتر به مترجم نیاز داری. تقریبا دیگه همه می فهمن چی میگی.

روز یکشنبه گذشته شما اولین جمله 4 کلمه ایتو گفتی. قضیه اینجوری بود که از سرو کول مامان بالا رفتی تا بتونی بری روی لبه پشتی مبل و دستت به کلید برسه و چراغ رو روشن کنی. وقتی چراغ روشن شد برگشتش گفتی "دیدی چیاغ یوشن شد" (دیدی چراغ روشن شد).

انقده چلوندمت از ذوق که حد نداشت!

از اون روز پیشرفتت در روند جمله سازی به مراتب بهتر شده. توی یک حرکت جدید تر هم شعر هایی رو که برات میخونیم رو از حفظ میخونی . مثلا :

"تاب تاب عباسی . حودا ننو ندازی. اگه نیحای دیدازی. مامان دیدازی " (ترجمه اش رو همه بلدن!)

وقتی بهت میگم "یه روز مامان رفته" میگی " بازای اون حییده. اشنتر عدوسم هیتس ندیده" (بازار اونو خریده. قشنگتر از عروسکم هیچکس ندیده)

یا وقتی میگم "میزنم زمین" میگی " هبا دده. نیدونی تا کوندا دیده" ( هوا میره نمیدونی تا کجا میره)

سوره حمد رو هم که دیگه کامل و بدون غلط آخر آبه ها رو میگی. سوره فلق رو هم که برات میخونیم آخر همه آیه ها میگی "ققد".

سوره توحید رو هم یکم کار کردیم دیدیم با حمد قاطی کردی گفتیم بذاریم اول حمد رو یاد بگیری بعد بریم سر بعدی!

از 2 تا 10 رو هم قشنگ میشمری و فقط هقت رو جا میندازی!

انقدر که من از این شعر خوندن هات و حرف زدن هات ذوف میکنم، هر وقت یه چیز جدید میخونی و ذوق من رو میبینی، انقده خوشحال میشی که 200 بار تکرارش می کنی!

  • مادر زهرا
۲۵
بهمن

به نام او

سلام دختر با دندون مامان!

دیروز 12 امین مروارید سفید دهان شما زد بیرون و دلیلی شد برای نوشتن تاریخ نگاری دوم برای 6 دندان بعدی شما.

این هم از این تاریخ های مهم زندگی زهرا :

دندان هفتم : 25 آبان

دندان هشتم : 22 آذر

دندان نهم : 2 دی

دندان دهم : 10 دی

دندان یازدهم : 22 دی

و بالاخره دندان دوزادهم که دیروز یعنی 24 بهمن زد بیرون!

و ما ادراک ما دندان دوازدهم!

دقیقا یک هفته شب نذاشتی مامان یک ساعت خواب درست پشت سر هم بکنه! تا میخوابوندمت و میذاشتمت زمین با جیغ و گریه بیدار می شدی. اگر هم موفق می شدن بذارمت زمین و بیدار نشی، یک ساعت بیشتر نمیخوابیدی و دوباره بیدار میشدی.

کلا من بین اتاق شما و اتاق خودمون از شب تا صبح در رفت و آمد بودم! گاهی هم روی زمین کنار شما خوابم می برد و صبح از استخون درد کمرم راست نمیشد!

پریشب که شما از 12 شب خوابیدی و 7 صبح بیدار شدی من فهمیدم که این دندونه حتما در اومده که گذاشته دختر ما یه شب تا صبح بخوابه و مامانش هم یه استراحت مبسوطی بکنه!

و خدا رو شکر با در اومدن این دندون دوباره اشتهای شما برگشت و بعد از 10 روز غذا نخوردن ، دو روزه داری غذا میخوری. مثلا امروز ظهر که من کباب دیگی درست کرده بودم و به علت آویزون بودن شما به خودم موفق شده بودم یه مقدار خوبیشو بسوزونم و فقط یه ذره کباب قابل خوردن برامون مونده بود، شما کاملا با اشتها شروع به غذا خوردن کردی و فقط هم میگفتی "گوش حالی" (گوشت خالی) . خلاصه همه کباب ها رو خالی خالی خوردی و مامان هم کته خالی خورد!

  • مادر زهرا
۱۶
بهمن
بدون شرح!
  • مادر زهرا