زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۹
شهریور

به نام او

سلام دختر عسلی مامان

این پست از وبلاگ و این عکس رو ببین :

http://zahrayema.blog.ir/1392/06/30/garden


حالا این عکس رو ببین :


غیر از آقا رضا که اون وسطه و تو عکس قبلی نبود، شما و بقیه دوستات تو عکس قبلی حضور دارین و الان 1 سال بزرگتر شدین. دنیا زود میگذره نه ؟

دیروز ما دوباره رفتیم باغ عمو دانش توی کرج و این عکس رو مخصوصا برای وبلاگ شما گرفتم.

  • مادر زهرا
۱۴
شهریور

به نام او

سلام دختر مامان که هر بار بهت یه کاری میگم و انجام میدی انگار خدا همه دنیا رو یک راست گذاشته وسط بغل من! انقدر میچلونمت تا صدای اعتراضت با لغت ددون ددون در میاد!

تازگی ها تا پوشکتو عوض می کنم و پوشک قبلی رو گوله می کنم، خودت ورش میداری و میبری میندازی تو سطل آشغال!

کلا هر آشغالی دستت بیاد میبری میندازی تو سطل آشغال. فقط هم سطل آشغال آشپزخونه رو به رسمیت میشناسی! یه مورد هم داشتیم که جوراب مامان توی سطل آشغال حموم کشف شده!

برات غذا که درست می کنم بهت میگم برو بشین تو صندلیت بهت به به بدم، تو هم صاف میری میشینی توش!

جوراباتو هر جای خونه کشف کنی ورمیداری میدی دست من و میشینی زمین که پام کن! اگر در حال تا کردن لباس های شسته شما هم باشم دیده شده که مامانو مجبور کردی تا 3 تا جوراب پات کنه!

بهت که میگم بیا بریم آب بدم میدویی میری دم یخچال و به یخچال اشاره می کنی. هر وقت هم کلا از دم یخچال رد بشی برای تفنن مامانو می کشونی که بیاد آب بده! البته کلا چایی هم جرات نداریم در دایره دید شما بخوریم چون یهویی هر چی دستته ول می کنی و میدویی میای میگی آب! تا هم مطمئن نشی که داغه ول کن ماجرا نیستی!

و اما مهمترین قسمت این بخش که حسابی منو بابایی رو شگفت زده کرد، آوردن کنترل بود. یه بار که من روی مبل نشسته بودم و کنترل اونور اتاق افتاده بود روی زمین، به شما گفتم مامانی کنترل رو میری بیاری و در کمال نا باوری شما رفتی و کنترل رو برای مامان آوردی! و اینجا بود که زهرا آن چنان چلانده شد که جیغش در آمد و به زور خودش را از آغوش هیجان زده مامان فراری داد!

البته اصلا قابل انکار نیست که مامان از این قسمت ماجرا گاهی سوء استفاده می نماید و حس تنبلی اش در آوردن کنترل را ارضا می کند!


  • مادر زهرا