زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۳
بهمن

به نام او

سلام دختر قشنگم

دیشب برای اولین بار شما کاملا هدف دار آب بازی کردی!

مامان شما رو برده بود حموم. روش حمام کردن شما به این صورته که مامان یه تشت رو پر از آب می کنه و شیر زیر دوش رو هم باز می کنه توی اون تشت. اونوقت هی با یه کاسه کوچیک از توی تشت آب میریزه روی شما. اینطوری خیلی راحت تره تا اینکه هی بخواد کاسه رو زیر شیر پر از آب کنه و بریزه روی شما.

قبلا ها شما توی بغل مامان دراز می کشیدی و فرآیند شستن شما خیلی راحت بود. ولی الان اصلا نمیشه شما رو خوابوند! باید بشینی و همه جا رو زیر نظر بگیری.

مامان قبلا خیلی تلاش کرده بود تا با شما آب بازی کنه. شما رو میذاشت توی تشت بشینی و هی آب می پاشید روی شما. هی دستاشو تو آب تکون میداد تا شما یادبگیری و آب بازی کنی. دستای خودتم می گرفت و تو آب تکون میداد. اما شما خودت علاقه ای به این کار نشون نمیدادی.

دیشب شما نشسته بودی روی پای مامان و داشتی به تشت آب نگاه می کردی و مامان هم داشت تن شما رو لیف می کشید. یهویی خم شدی جلو و دستت رو دراز کردی طرف تشت آب. من ولت کردم ببینم چیکار می کنی. دستت رو بردی تو آب و تکون تکون دادی. بعد دستت رو گرفتی زیر شیر آب و سعی می کردی باریکه آبی که از شیر داره میادو بگیری! 

آخ که مامان غش کرد با این کارت دخترم. دوتا دستاتو کرده بودی توی تشت و هی میاوردی بیرون. نکته جالبش هم این بود که سعی نداشتی تشت رو بخوری، داشتی کامل بررسی می کردی.

دیگه خیلی تعاملت با محیط پیشرفت کرده. هی شیرین تر میشی و خستگی رو از تن مامان میاری بیرون عزیز دلم

  • مادر زهرا
۱۱
بهمن

به نام او

در راستای اهداف تبلیغی مامان و مطالعاتی که در راستای ترویج فرهنگ نماز و نمازخوانی کرده بود، تصمیم گرفت روشی رو پیش بگیره که شما به نمازخوندن علاقه مند بشی.

روش انتخابی مامان به این صورت بود که شما را در کنار سجاده خود قرار داده، ابتدا روسری خود را بالای سر شما تکان داده و همزمان با خنده به شما می گوید دید دید دید دید دید!

بعد روسری را سر کرده و همزمان هی با کشیدن روسری روی سر خود با شما دالی بازی می کند.

سپس مامان ایستاده و چادر خود را سر کرده و پایین چادر را هی روی صورت شما انداخته و بعد برداشته و باز همزمان می گوید دید دید دید دید دید!

بعد هی با چاذر شما را باد می زند که این قسمت بسیار مورد علاقه شماست و شما چشمان خود را می بندی و از خنده غش می کنی.

سپس مامان شروع به نماز می کند. در بین نماز شما خیال می کنی مامان دارد با شما بازی می کند و دولا و راست می شود و باز هم کلی می خندی! و مامان به سختی حواس خود را جمع می کند تا دو کلام با خدا صحبت کند!

در بین دو نماز هم دوباره فرآیند تکان دادن چادر و دید دید دید کردن را تکرار می کند تا شما خسته نشوی.

در صورت اینکه شما ظرفیت داشته باشی یک صفحه قرآن برایتان می خواند و شما خیلی با دقت گوش می دهی و گاهی اوقات هم برای مامان می خندی.

از جمله نکات جالبی که این به قول مامان نماز بازی داره اینه که شما در تمام این مراحل بصورت غیر قابل تصوری آروم می مونی. مثلا وقتایی که شما تحت هیچ شرایطی حاضر نیستی زمین بمونی و مامان تا شما رو میذاره زمین جیغت میره هوا، کافیه مامان شما رو به قصد نماز بذاره زمین و هیچ صدایی از شما در نیاد. حتی هنوز مامان سجاده اش رو پهن نکرده و فقط خودش و خدا می دونن که مامان قصد داره نماز بخونه.

البته این نماز بازی ما چند وقتیه که با افزایش توانایی های شما کمی با اختلال مواجه شده. یعنی در حقیقت بخش بازیش که مخاطبش شما باشی سر جاشه. ولی بخش نمازش که مخاظبش خدا باشه خیلی مختل شده! علت هم اینه که قبلا فقط شما از طرف راستتون غلط می زدی و من شما رو میذاشتم طرف چپ سجاده، اونوقت اگه شما غلط می زدی نمی اومدی وسط سجاده مامان. ولی الان شما از همه طرف غلط می زنی و مامان باید مهرشو بگیره دستش و ریشه های سجاده رو هم بکنه تو و تسبیحش رو هم از دید شما مخفی کنه وگرنه همه خورده می شه! تازه یه اتفاق جدید هم افتاده و اون اینکه شما به پا خیلی علاقه مند شدی و هر جا پای مامان و بابا رو روی زمین ببینی به هر ضرب و زوری شده خودتو میرسونی بهش و صاف میخوای انگشتای پای ماها رو بخوری! حالا شما سر نماز تا مامان وایمیسه سریع خودتو میرسونی به پاش. و این مامان بدبخته که این وسط اصلا نمیفهمه چی داره به خدا میگه! آخه مامان پا کثیفه دخترم!

  • مادر زهرا
۰۷
بهمن

به نام او

6 ماهه شده ای و می گویند در اوج شیرینی ات هستی. بوی نفس هایت دیوانه ام می کند. بینی ام را می برم نزدیک دهانت و عمیق نفس می کشم. می گویم بوی بهشت می دهی مادر و تو می خندی. دوست دارم زمان متوقف شود وقتی با نگاه شیطنت بارت نگاهم می کنی. 

مادرت گاهی نگاهت می کند از دریچه چشمان رباب. بلندت می کنم و نگاهت می کنم و اشک هایم راه می افتد. با تعجب که نگاهم می کنی گریه امانم نمی دهد. وقی آب می خوری؛ وقتی با ولع تمام آب می خوری و بین نفس تازه کردنت نگاه می کنم که شاید یک قاشق، شاید هم کمی کمتر خورده ای دلم آتش می گیرد. اینکه شش ماهه کوچک مگر چقدر آب خواست؟....


پ.ن. : لا لایی عاشورایی ای که قبلا وصفش را آورده بودم در ادامه مطلب گذاشته ام

  • مادر زهرا