زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۱
آبان

به نام او


و بالاخره دختر مامان در صبح روز 20 آبان ماه سال یک هزار و سیصد و نود و دو اولین غلتیدن صحیح خودش رو تجربه کرد و بدون اینکه دستش زیرش گیر کنه برگشت و سرش رو بالا آورد و مامان و نگاه کرد و خندید.

خدا رو شکر مامان هم تونست این صحنه تاریخی رو ثبت کنه :

    

عکس سمت راست به علت جنب و جوش زیاد سوژه و با وجود گرفتن 1000 تا عکس توسط مامان بازم تار شد!

این هم فردای اون روز تاریخیه وقتی که شما یهویی خیلی حرفه ای شدی و دیگه تا میذارمت زمین سریع چپه میشی :

    

  • مادر زهرا
۱۹
آبان

به نام او

سلام دختر مامان که امسال عذادار کوچولوی اما حسین بود.

چقدر مامان خوشحال بود که داشت دخترشو آماده می کرد ببره روضه.

من مسجد دانشگاه شریف رو امسال به هر جای دیگه ترجیج دادم چون اونجا دوستای مامان زیادن و مامان آرامش بیشتری داره با شما و اگر کاری داشت کمک داره.

روز پنج شنبه که از دکتر اومدیم رفتیم بهار و برای شما لباس مشکی خریدم.

دیشب لباس مشکی هاتو آوردم که تنت کنم و با بسم الله شروع کردم لباساتو تنت کردن. شروع کردم برات صحبت کردن.

گفتم ان شاء الله دخترم همیشه زیر سایه امام حسین باشه...

ان شاء الله یار امام زمانش باشه...

ان شاء الله همیشه با حجابش به امام زمانش خدمت کنه...

ان شاء الله همیشه خدایی باشه...

همین طور که داشتم صحبت می کردم شما شروع کردی به خندیدن. غش غش می خندیدی و به حرفای من گوش میدادی.

منم هی شما رو ناز می کردم و بوس می کردم و برات دعا می کردم.

بعد با هم نشستیم تا من برای شما یه گل سر مشکی درست کنم تا معلوم بشه شما دختری! آخه بدون گل سر خیلی به دخترا شبیه نبودی اونم با بلیز شلوار مشکی!

اینم دسته گل مشکی پوشیده متعجب من :

اینم شما که برعکس نگرانی های مامان خیلی راحت تو روضه خوابیدی و اینهمه سر و صدا بیدارتون نکرد :

  • مادر زهرا
۱۸
آبان

به نام او

امروز برای مامان و زهرا روز خیلی مهمی بود. دخترم اولین قاشق ها رو از غذای کمکی خورد.

روز 5 شنبه فردای واکسن شما ، نوبت دکترتون بود برای چکاب ماهیانه. آقای دکتر به من گفت که دیگه 4 ماهش تموم شده و برای گل دخترتون فرنی رو شروع کن.

خلاصه ما امروز دست به کار شدیم و آستین همت بالا زدیم برای درست کردن اولین فرنی زهرا خانم.


دستور تهیه فرنی :

1 قاشق مربا خوری سر صاف آرد برنج رو با مقداری آب با شعله کم میگذاریم روی گاز تا قوام بگیره. وقتی خوب سفت شد مقدار 60 سی سی شیر خودتون رو بهش اضافه می کنید.

و اما دخل و تصرف های من :

دکتر گفت وقتی شیر رو اضافه کردی بذار روی گاز اما قل نزنه. اما من به این نتیجه رسیدم این کار خوبی نیست. شیر مادر وقتی یه ذره هم حرارت ببینه بوی خوبی نمیگیره و اصلا شما دوست نداشتی. بنابراین من فرنی رو میذارم خیلی سفت بشه و بعد از روی گاز برمیدارم و بعد شیر خودم رو توش میریزم. 

به علت اینکه اگه به اون مقدار آرد برنج 60 سی سی شیر اضافه کنی خیلی شل میشه، من کم کم شیر اضافه می کنم تا به اون غلظتی که میخوام برسه. شیر خودم رو بعدا جدا بهش میدم خب!

فکر کنم کل میزان شیری که کافی باشه حدود 10 سی سی هست.

اگر آرد برنج نداشتیم. همون برنج رو با آب میذاریم بپزه بعد میکسش می کنیم. فقط اینکه مقدار برنج باید بیشتر از یک قاشق مربا خوری صر صاف باشه چون وقتی آرد میشه حجمش کم میشه.


آرد برنج رو خودم درست کردم. به این ترتیب که اول برنج رو 2 ساعتی خیس کردم. بعد ریختم تو صافی تا آبش خوب بره. بعد رو یه پارچه نخی پهنش کردم. یه دو ساعتی موند تا دو نم شد. بعدش آسیابش کردم. 

فقط نکته اینجاست که هی باید برنج رو آسیاب کرد و هی الک کرد. توی آسیاب اول برنج خوب آسیاب نمیشه.


این آرد برنجیه که خودم درست کردم:

بعد از درست شدن آرد برنج برای اولین بار رفتم سراغ کمد شما و قابلمه و کاسه مخصوصتون رو در آوردم. اینم ظرف و ظروف های جهاز دخترم :

توی قابلمه یه مقدار آب تصفیه شده ریختم و یه قاشق مربا خوری آرد برنج :

وقتی فرنی قوام گرفت شیر خودمو اضافه کردم که به علت زیاد بودن شیر، یه مقداری از حالت فرنی خارج شد! :

اینم زهرا خانم در حال خوردن اولین قاشق ها از غذای کمکی :

  

  • مادر زهرا
۱۵
آبان

به نام او

سلام دختر مامان

دیروز شما رو با خاله بردیم خانه بهداشت کن و با یک روز تاخیر واکسن چهار ماهگیتونو زدیم.

خدا رو شکر واکسن خیلی راحتی بود و شما فقط یه ذره اونم توی خانه بهداشت گریه کردی که اونم زودی من به شما شیر دادم و آروم شدی

فقط بدیش این بود که اونجا قطره فلج اطفالشون تموم شده بود و مامان متوجه شد که کلا قطره فلج اطفال نایاب شده و هیچ کدوم از خانه بهداشت های غرب و شمال غرب این قطره رو ندارن.

وقتی هم اومدی خونه از ساعت 10 تا 2 بعد از ظهر خوابیدی و مامان بزرگ و خاله که اومده بودن خونه ما تا مامان با یه دختر واکسن زده تنها نباشه بیکار موندن!

شب که بابایی اومد انقدر شما می خندیدی و بازی می کردی که بابایی به من گفت مطمئنی واکسن و درست به این زدن؟

گوش شیطون کر شما اصلا تب نکردی و شب هم با اینکه من هر 2 ساعت بیدار شدم و دمای بدن شما رو چک کردم اما از 36.7 بالاتر نرفتی.

بنابراین من هم آخرین قطره استامینوفن رو به شما ساعت 10 شب دادم و دیگه ندادم.

این بود ماجرای واکسن 4 ماهگی زهرا خانم!


پ. ن 1 : قطره استامینوفن اول رو نیم ساعت قبل از خروج از خونه به شما دادیم و قطره های بعدی رو هر 4 ساعت . آخریش رو 10 شب دادیم و چون شما تب نداشتی دیگه ادامه ندادم.


پ. ن 2 : مامان از فردای روز واکسن شما کارش این شد که صبح تا ظهر زنگ بزنه خانه بهداشت های اطراف و ببینه کدوم قطره فلج اطفال دارن. تا روز دوشنبه صبح به هیچ نتیجه ای نرسید و آخر بابا که روز دوشنبه با بابا رضا رفته بود قزوین، رفت پرسید و دید اونجا قطره دارن. این شد که ساعت 9 صبح دوشنبه به مامان زنگ زد که حاضر باش دارم میام ببرمتون!

مامان هم زودی حاضر شد و بابایی بیچاره از قزوین اومد دنبال ما و ما رو برداشت برد قزوین. ساعت 12 رسیدیم به خانه بهداشتی که 12 و ربع می بست! و بالاخره شما به قطره فلج اطفالتون در شهر قزوین رسیدی!

  • مادر زهرا
۰۴
آبان
به نام او
من همیشه دوست داشتم برای هدیه ای که خدا روزی برایم می فرستد لالایی بخوانم
لالایی زیبایی که از پیامبر شروع می کند تا داستانش ختم شود به صبر زینب...
و تو هم خیلی زیاد به این لالایی عادت کرده ای
به نیمه نرسیده میخوابی ولی من ادامه می دهم. داستان را باید تمام کرد...
ادامه می دهم تا می رسم به لالایی علی اصغرش...
این روزها تا اینجایش را بیشتر نمی توانم ادامه دهم
دلم پاره پاره می شود برای دل رباب...
قبل از آمدنت نمی دانستم لالایی علی اصغر خواندن دل می خواهد ؛ اما این رورها ...
این روزها که برایم با زبان خودت حرف می زنی و می خندی و خیابان ها دارند پر می شوند از داربست تکیه ها و علم پرچم ها...

  • مادر زهرا