زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۴
اسفند
به نام او

در راستای پست تجربه ای قبلی که تعدادی از ابداعات و سرچیات بنده بود در مورد فعالیت هایی که بچه رو سرگرم میکنه، تصمیم گرفتم به نوشتن این جور فعالیت ها ادامه بدم. هم برای خودم خاطره است هم دیگران ازش استفاده می کنن.
باز هم به علت زیاد بودن مطالب، فعالیت ها رو توی ادامه مطلب توضیح میدم :
  • مادر زهرا
۱۲
اسفند

به نام او 

سلام دختر مامان

دیروز من و شما به اتفاق هم رفتیم خونه خاله لیلا و محمد حسین به صرف یک ناهار خوشمزه! به همراه یه عالمه نی نی و مامانشون.

خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. 

مخصوصا این که شماها تعامل خیلی بهتری با هم داشتین و کم و بیش با هم بازی می کردین. با هم میخندیدین و با زبون ناقصتون با هم حرف می زدین.

از نی نی پارتی قبلی که خونه خاله مژده و نورا کوچولو بود، ما تصمیم گرفتیم تا توی هر بار مهمونی یه کارگاه مادر و کودک برگذار کنیم. دفعه قبل چون بار اول بود خیلی مورد توجه نی نی ها قرار نگرفت. ولی این دفعه از نظر من خیلی خیلی مفید تر بود. با هم شعر خوندیم. سلام کردیم. نقاشی کشیدیم و کاردستی درست کردیم.

اینم عکسای شما و دوستات :



اینم عکسای شما و دوستات خونه خاله مژده که قبلا نذاشته بودم :


  • مادر زهرا
۱۰
اسفند

به نام او

سلام دختر مستقل مامان

شما دیشب در یک حرکت یهویی موفق شدی خودت شلوارتو بپوشی.

ما رفته بودیم خونه آنا و من اومدم توی اتاق تا لباس شما رو عوض کنم. برای اینکه یکم سرت گرم بشه شلوارتو دادم دست خودت و بهت گفتم اینو بپوش بعد بیا بیرون. اومدم بیرون و یه 5 دقیقه ای خبری از شما نشد.

بعد یهو شما با خوشحالی از اتاق پریدی بیرون و گفتی "آپرین زهیا شدار پوشیده" (آفرین زهرا شلوار پوشیده)

نگاه کردم دیدم شلوارتو پات کردی! زودی پریدم عکس گرفتم تا این صحنه رو ثبت کنم :

کلا شما روند استقلال طلبی رو خیلی یهویی داری طی می کنی و تقریبا غذا های نیمه جامد، نیمه مایع (مثل سرلاک که راحت توی قاشق میاد) رو خودت تنهایی میتونی بخوری.

البته رسیدن به این مرحله برای مامان خیلی سخت بود! شما دوست داشتی خودت قاشق دستت بگیری و اولاش بیشتر از اون مقدار غذایی که توی دهنت بره، به لباساتو فرش و میز و صندلی میمالیدی. بعدشم خودت ناراحت میشدی و هی میگفتی دست تثیف شد، شدار تثیف شد، لداس تثیف شد. مامانم دستمال به دست هی باید مناطق مورد نظر رو پاک می کرد.

توی این مراحل هم اصلا حاضر نمیشدی من بهت غذا بدم. فقط می خواستی خودت بخوری و چون چیزی عایدت نمیشد مدام به من آویزون بودی و شیر میخواستی. 

بهترین راهکاری که توی این مرحله میشد اجرا کرد هم استفاده از غذاهای انگشتی بود. مثلا گوشت قلقلی شده، سبزیجات پخته و ریز شده که بتونی با دست برداری و یه گزینه خیلی خوب که کشفش کردم و اونم عبارت است از لقمه!

  • مادر زهرا