زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

بهبود بیشتر اخلاق زهرا خانم

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۱۸ ب.ظ

به نام او

سلام عسل مامان که دیگه خیلی دلبر شدی

مامانی 2 روزه که شما یهویی به طرز غیر قابل تصوری بهتر شدی.

مثلا دیروز سر جمع شاید یک ربع هم گریه نکردی. البته مامان خیلی رعایت می کنه و تقریبا هیچی نمی خوره تا شما دل درد نگیری. قطره کولیکت رو هم سر ساعت بهت میده. اون یه ذره گریه ای که کردی هم مال خستگی بود و تا شروع به نق زدن کردی گذاشتمت تو گهواره ات و با چند تا تکون اول خوابت برد.

شب هم بابایی به من گفت که قراره بابا رضا بیاد پیشمون. من هم شما رو ساعت 6 خوابوندم تا وقتی بابا رضا میاد سرحال باشی. ساعت 8 و نیم بود که بیدار شدی و با اینکه 2 ساعت و نیم بود خوابیده بودی و چیزی نخورده بودی اصلا گریه نکردی. کلی به من و بابایی خندیدی و بازی کردی و بعد نیم ساعت دیگه من خودم بیشتر شما رو معطل نذاشتم و بهت شیر دادم.

امروز هم عمه من و دختر عمه ام و دامادش اومده بودن دیدن شما و شما خیلی در حضور اونا خوش اخلاق بودی. رفتی بقل عمه مامان و تا یه مدت خوبی ساکت موندی.

دیروز تلاش های خیلی خیلی خستگی ناپذیری می کردی برای گرفتن اسباب بازی هات و مامان از این پشتکارت واقعا شگفت زده بود. ساعت گرفتم و دیدم 40 دقیقه تمام دستت رو میاوردی بالا و سعی می کردی خورشید خانمت رو بگیری و نمی تونستی. برای این که کار برات راحت بشه من زرافه نارنجی ات رو که قابل دست گیری تره برات آویزون کردم جلوت تا اونو راحت تر بتونی بگیری.

این شمایی وقتی تمرکز کردی برای گرفتن زرافه :

improvement1

این شمایی وقتی عکاس رو دیدی و دیگه بی خیال زرافه شدی! 

improvement2


  • مادر زهرا

نظرات  (۱)

سلام خاله مریم
چرا اینقدر کم مینویسی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی