زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

تجربیات یک مادر جوان- قسمت اول

پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۳۸ ق.ظ
به نام او
به عنوان اولین پستی که مخاطب خاص ندارد لازم است توضیحاتی را بدم.
خود من به شخصه از تجربیات خیلی زیادی که توی وبلاگ های دوستان آشنا و نا آشنا خوندم به شدت استفاده کردم. ولی خیلی چیز ها توی رابطه من و دخترم بود که خود خودم به تنهایی بهش رسیدم. بازی ها و ارتباط برقرار کردن هایی که حاصل تفکرات خود خودمه و بینهایت خوشحال شدم از اینکه دخترم عکس العمل خیلی خوبی به این رفتار های من نشون میده.
این بود که تصمیم گرفتم خودم هم بنویسم. توی وبلاگ زهرا و توی پست هایی که مخاطب خاصش زهرای عزیز من نباشن. تا شاید مادر جوان و بی تجربه دیگه ای مثل من بتونه از این تجربیات استفاده کنه. اسم این پست ها هم میشه :تجربیات یک مادر جوان


و اما بعد. به عنوان اولین تجربه مادرانه پست قبلی رو ادامه میدم :

خیلی ها بهم می گفتن که وایسا راه بیفته، پدرت در میاد. همش باید دنبالش بدویی. الان روز خوشیته، هر چی بزرگتر بشه دردسرش بیشتر میشه.

ولی من از همین تریبون اعلام می کنم که همه این حرفا بینهایت اشتباهه و مامان های محترم گول نخورند لطفا! من همه وسایل خطرناکه خونه رو جمع کردم. 2 تا کارتن بزرگ کردم و گذاشتم زیر زمین. روی بهم ریخته شدن چیزهای غیر خطرناک هم اصلا حساس نیستم. لدت میبرم از اینکه روزی 10 بار کتاب های کتابخونه رو از توی سطل آشغال و جا روزنامه ای و ماشین لباسشویی در بیارم و بذارم سر جاش. چون بچه ام با بازی کردن با اینا سرگرم میشه. اصلا ناراحت نمیشم از اینکه موقع کار تو آشپزخونه یهویی پام بخوره به یه ملاقه و کف زمین اومده و شوت بشه زیر گاز و من مجبور شم روزی چند تا کفگیر و ملاقه و ظرف ظروف آشپزخونه رو از روی تخت خواب زهرا و زیر میز کامپیوتر در بیارم و بذارمشون سر جاش و دوباره فردا روز از نو و روزی از نو.

اتفاقا به نظرم خونه ام خیلی از قبل از اومدن زهرا مرتب تر شده. چون هر روز مجبورم جمع کنم وگرنه به یه ویرانه تبدیل میشه. ولی قبلا به بهم ریختگی های کوچیک اهمیت نمی دادم. چون فکر می کردم خب وقت دارم جمعشون کنم.

عوضش زهرا خیلی سرش با این خراب کاری ها گرم میشه و اون وقتی رو که میذارم برای جمع کردن خونه به مراتب کمتر از وقتیه که قبلا میذاشتم برای ساکت کردن گریه های زهرا و آروم کردنش.

الان هم که دارم این پست رو کامل میکنم زهرا بیداره! داره جزوه های درسی منو از تو کتابخونه میریزه بیرون! یه تیکه لگو هم دستشه که سعی داره به زور بکنتش توی پرینتر! و من با خیال راحت دارم برای خودم پست میذارم.

  • مادر زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی