تجربیات یک مادر جوان- قسمت اول
خیلی ها بهم می گفتن که وایسا راه بیفته، پدرت در میاد. همش باید دنبالش بدویی. الان روز خوشیته، هر چی بزرگتر بشه دردسرش بیشتر میشه.
ولی من از همین تریبون اعلام می کنم که همه این حرفا بینهایت اشتباهه و مامان های محترم گول نخورند لطفا! من همه وسایل خطرناکه خونه رو جمع کردم. 2 تا کارتن بزرگ کردم و گذاشتم زیر زمین. روی بهم ریخته شدن چیزهای غیر خطرناک هم اصلا حساس نیستم. لدت میبرم از اینکه روزی 10 بار کتاب های کتابخونه رو از توی سطل آشغال و جا روزنامه ای و ماشین لباسشویی در بیارم و بذارم سر جاش. چون بچه ام با بازی کردن با اینا سرگرم میشه. اصلا ناراحت نمیشم از اینکه موقع کار تو آشپزخونه یهویی پام بخوره به یه ملاقه و کف زمین اومده و شوت بشه زیر گاز و من مجبور شم روزی چند تا کفگیر و ملاقه و ظرف ظروف آشپزخونه رو از روی تخت خواب زهرا و زیر میز کامپیوتر در بیارم و بذارمشون سر جاش و دوباره فردا روز از نو و روزی از نو.
اتفاقا به نظرم خونه ام خیلی از قبل از اومدن زهرا مرتب تر شده. چون هر روز مجبورم جمع کنم وگرنه به یه ویرانه تبدیل میشه. ولی قبلا به بهم ریختگی های کوچیک اهمیت نمی دادم. چون فکر می کردم خب وقت دارم جمعشون کنم.
عوضش زهرا خیلی سرش با این خراب کاری ها گرم میشه و اون وقتی رو که میذارم برای جمع کردن خونه به مراتب کمتر از وقتیه که قبلا میذاشتم برای ساکت کردن گریه های زهرا و آروم کردنش.
الان هم که دارم این پست رو کامل میکنم زهرا بیداره! داره جزوه های درسی منو از تو کتابخونه میریزه بیرون! یه تیکه لگو هم دستشه که سعی داره به زور بکنتش توی پرینتر! و من با خیال راحت دارم برای خودم پست میذارم.
- ۹۳/۰۵/۰۲