زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

دومین عید زندگی زهرا

جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ق.ظ

به نام او

سلام دختر مثل بهار مامان

امسال دومین بهاری رو سپری می کردم که زهرای گلم کنارم بود. ولی امسال خیلی بیشتر از پارسال بهم چسبید چون گل دختر مامان خیلی بزرگ تر شده بود و عاقل تر شده بود. 

امسال من و بابایی تصمیم گرفتیم که عید رو تهران بمونیم و از خلوتی و هوای تمیز تهران استفاده کنیم. مثلا رفتیم یه روز برج آزادی و شما از دیدن تالار ها و موزه اونجا خیلی خوشت اومد. مخصوصا از یه آکواریوم ماهی که توی طبقه اول بود. تا یک هفته هی می گفتی بریم برج آزادی طبقه اول ماهی داشت!

یه روز هم با بابایی رفتیم امامزاده صالح. خیلی روز قشنگی بود و گل دختر ما هم از همه چیز قشنگ تر :

روز ششم عید هم به دعوت خاله عارفه و محمد هادی عازم ابیانه شدیم. اول رفتیم قم خونه خاله سارا و شما با یه عالمه بچه بازی کردی و ناهار رو اونجا بودیم و یه زیارت کردیم. بعدش عصری راهی ابیانه شدیم. اینم گل دختر مامان که توی حرم داشت به دقت زیارت نامه میخوند :

ابیانه خیلی خوش گذشت. شما با محمد هادی خیلی خوب بازی می کنین و زیاد به هم آسیب فیزیکی وارد نمی کنین. سیستم خوابتون مثل همه و زیاد مزاحم خواب هم نمیشین.

اما چشمت روز بد نبینه که وقتی از ابیانه برمیگشتیم شما تهوع خیلی شدیدی گرفتی جوری که هر چی میخوردی برمیگردوندی. وقتی رسیدیم تهران حتی دیگه آب رو هم بر می گردوندی. از آخر شب حمعه هم تب شما شروع شد و ما رو نصف شب راهی بیمارستان کرد. گفتن ویروسه و دوره اش تموم میشه. تب شما فرداش هم قطع نشد و ادامه داشت. شنبه شب ساعت حدود 2 تب شما رسید به 39 و با هیچ چیزی پایین نمیومد و ما دوباره راهی بیمارستان شدیم. باز هم تشخیص ویروس دادن. فرداش از یه دکتر خوب تونستیم وسط تعطیلات وقت بگیریم که بنده خدا اومده بود مطب برای خونه تکونی. خلاصه ما وسط کارگر و نردبون و روزنامه باطله ویزیت شدیم و دکتر تشخیص عفونت گوش داد. برای دومین بار در عمر کوچولوی شما مجبور شدیم بهت آنتی بیوتیک بدیم. ولی چون عفونت پیشرفت کرده بود تب شما کماکان پایین نمیومد. در یکی از سخت ترین لحظات زندگی من، تب شما نصف شب اون شب به 40 درجه رسید و واقعا فقط خدا بود که تو اون لحظات به ما کمک کرد بتونیم تب شما رو پایین بیاریم. خیلی خیلی سخت بود و خدا رو شکر که شما تشنج نکردی.

تب شما تا حمعه بعدش یعنی دقیقا یک هفته طول کشید تا آنتی بیوتیک اثر کنه و تمام این یک هفته شما هر 4 ساعت استامینوفن خوردی.

خلاصه برای خودم یک پا متخصص کنترل تب شدم و برای اینکه مامان های دیگه هم بتونن از تجربیاتم استفاده کنن یه پست جدا فقط در مورد کنترل تب میذارم تا خودم هم بعدا بتونم استفاده کنم.

این بود تعطیلات عید ما. یک هفته خوش بودیم یک هفته در نگرانی مطلق به سر بردیم!

خلاصه دومین بهار زندگی شما مبارک عزیزم

  • مادر زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی