زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

۱۲
اسفند

به نام او 

سلام دختر مامان

دیروز من و شما به اتفاق هم رفتیم خونه خاله لیلا و محمد حسین به صرف یک ناهار خوشمزه! به همراه یه عالمه نی نی و مامانشون.

خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. 

مخصوصا این که شماها تعامل خیلی بهتری با هم داشتین و کم و بیش با هم بازی می کردین. با هم میخندیدین و با زبون ناقصتون با هم حرف می زدین.

از نی نی پارتی قبلی که خونه خاله مژده و نورا کوچولو بود، ما تصمیم گرفتیم تا توی هر بار مهمونی یه کارگاه مادر و کودک برگذار کنیم. دفعه قبل چون بار اول بود خیلی مورد توجه نی نی ها قرار نگرفت. ولی این دفعه از نظر من خیلی خیلی مفید تر بود. با هم شعر خوندیم. سلام کردیم. نقاشی کشیدیم و کاردستی درست کردیم.

اینم عکسای شما و دوستات :



اینم عکسای شما و دوستات خونه خاله مژده که قبلا نذاشته بودم :


  • مادر زهرا
۱۰
اسفند

به نام او

سلام دختر مستقل مامان

شما دیشب در یک حرکت یهویی موفق شدی خودت شلوارتو بپوشی.

ما رفته بودیم خونه آنا و من اومدم توی اتاق تا لباس شما رو عوض کنم. برای اینکه یکم سرت گرم بشه شلوارتو دادم دست خودت و بهت گفتم اینو بپوش بعد بیا بیرون. اومدم بیرون و یه 5 دقیقه ای خبری از شما نشد.

بعد یهو شما با خوشحالی از اتاق پریدی بیرون و گفتی "آپرین زهیا شدار پوشیده" (آفرین زهرا شلوار پوشیده)

نگاه کردم دیدم شلوارتو پات کردی! زودی پریدم عکس گرفتم تا این صحنه رو ثبت کنم :

کلا شما روند استقلال طلبی رو خیلی یهویی داری طی می کنی و تقریبا غذا های نیمه جامد، نیمه مایع (مثل سرلاک که راحت توی قاشق میاد) رو خودت تنهایی میتونی بخوری.

البته رسیدن به این مرحله برای مامان خیلی سخت بود! شما دوست داشتی خودت قاشق دستت بگیری و اولاش بیشتر از اون مقدار غذایی که توی دهنت بره، به لباساتو فرش و میز و صندلی میمالیدی. بعدشم خودت ناراحت میشدی و هی میگفتی دست تثیف شد، شدار تثیف شد، لداس تثیف شد. مامانم دستمال به دست هی باید مناطق مورد نظر رو پاک می کرد.

توی این مراحل هم اصلا حاضر نمیشدی من بهت غذا بدم. فقط می خواستی خودت بخوری و چون چیزی عایدت نمیشد مدام به من آویزون بودی و شیر میخواستی. 

بهترین راهکاری که توی این مرحله میشد اجرا کرد هم استفاده از غذاهای انگشتی بود. مثلا گوشت قلقلی شده، سبزیجات پخته و ریز شده که بتونی با دست برداری و یه گزینه خیلی خوب که کشفش کردم و اونم عبارت است از لقمه!

  • مادر زهرا
۲۶
بهمن

به نام او

سلام دختر قند عسل مامان

انقده خوب حرف میزنی که دیگه کمتر به مترجم نیاز داری. تقریبا دیگه همه می فهمن چی میگی.

روز یکشنبه گذشته شما اولین جمله 4 کلمه ایتو گفتی. قضیه اینجوری بود که از سرو کول مامان بالا رفتی تا بتونی بری روی لبه پشتی مبل و دستت به کلید برسه و چراغ رو روشن کنی. وقتی چراغ روشن شد برگشتش گفتی "دیدی چیاغ یوشن شد" (دیدی چراغ روشن شد).

انقده چلوندمت از ذوق که حد نداشت!

از اون روز پیشرفتت در روند جمله سازی به مراتب بهتر شده. توی یک حرکت جدید تر هم شعر هایی رو که برات میخونیم رو از حفظ میخونی . مثلا :

"تاب تاب عباسی . حودا ننو ندازی. اگه نیحای دیدازی. مامان دیدازی " (ترجمه اش رو همه بلدن!)

وقتی بهت میگم "یه روز مامان رفته" میگی " بازای اون حییده. اشنتر عدوسم هیتس ندیده" (بازار اونو خریده. قشنگتر از عروسکم هیچکس ندیده)

یا وقتی میگم "میزنم زمین" میگی " هبا دده. نیدونی تا کوندا دیده" ( هوا میره نمیدونی تا کجا میره)

سوره حمد رو هم که دیگه کامل و بدون غلط آخر آبه ها رو میگی. سوره فلق رو هم که برات میخونیم آخر همه آیه ها میگی "ققد".

سوره توحید رو هم یکم کار کردیم دیدیم با حمد قاطی کردی گفتیم بذاریم اول حمد رو یاد بگیری بعد بریم سر بعدی!

از 2 تا 10 رو هم قشنگ میشمری و فقط هقت رو جا میندازی!

انقدر که من از این شعر خوندن هات و حرف زدن هات ذوف میکنم، هر وقت یه چیز جدید میخونی و ذوق من رو میبینی، انقده خوشحال میشی که 200 بار تکرارش می کنی!

  • مادر زهرا
۲۵
بهمن

به نام او

سلام دختر با دندون مامان!

دیروز 12 امین مروارید سفید دهان شما زد بیرون و دلیلی شد برای نوشتن تاریخ نگاری دوم برای 6 دندان بعدی شما.

این هم از این تاریخ های مهم زندگی زهرا :

دندان هفتم : 25 آبان

دندان هشتم : 22 آذر

دندان نهم : 2 دی

دندان دهم : 10 دی

دندان یازدهم : 22 دی

و بالاخره دندان دوزادهم که دیروز یعنی 24 بهمن زد بیرون!

و ما ادراک ما دندان دوازدهم!

دقیقا یک هفته شب نذاشتی مامان یک ساعت خواب درست پشت سر هم بکنه! تا میخوابوندمت و میذاشتمت زمین با جیغ و گریه بیدار می شدی. اگر هم موفق می شدن بذارمت زمین و بیدار نشی، یک ساعت بیشتر نمیخوابیدی و دوباره بیدار میشدی.

کلا من بین اتاق شما و اتاق خودمون از شب تا صبح در رفت و آمد بودم! گاهی هم روی زمین کنار شما خوابم می برد و صبح از استخون درد کمرم راست نمیشد!

پریشب که شما از 12 شب خوابیدی و 7 صبح بیدار شدی من فهمیدم که این دندونه حتما در اومده که گذاشته دختر ما یه شب تا صبح بخوابه و مامانش هم یه استراحت مبسوطی بکنه!

و خدا رو شکر با در اومدن این دندون دوباره اشتهای شما برگشت و بعد از 10 روز غذا نخوردن ، دو روزه داری غذا میخوری. مثلا امروز ظهر که من کباب دیگی درست کرده بودم و به علت آویزون بودن شما به خودم موفق شده بودم یه مقدار خوبیشو بسوزونم و فقط یه ذره کباب قابل خوردن برامون مونده بود، شما کاملا با اشتها شروع به غذا خوردن کردی و فقط هم میگفتی "گوش حالی" (گوشت خالی) . خلاصه همه کباب ها رو خالی خالی خوردی و مامان هم کته خالی خورد!

  • مادر زهرا
۱۶
بهمن
بدون شرح!
  • مادر زهرا
۳۰
دی

به نام او 

سلام دختر شیرین زبون مامان که یهویی از دیروز شروع کردی به جمله گفتن اونم با فعل!

اولین کاربرد فعل رو هم با فعل "شد" شروع کردی.

مثلا امروز ظهر که رفته بودیم حموم، وقتی اومدیم بیرون شروع کردی به خوندن که " ییا تنیز شد عدوس شد" (زهرا تمیز شد عروس شد)

یا صبح برات با سیب زمینی یه مهر شکل پروانه درست کرده بودم که بزنی توی رنگ انگشتی و بزنی رو کاغذ. سیب زمینی رو که دیدی گفتی " ا سیب ددده پباده شد" (ا سیب زمینی پروانه شد)

بعدشم که کلی نقاشی کردی و دستت آبی شده بود، بلند شدی گفتی " دست آبی شد"

خلاصه مامانه که این وسط در حال غش و ضعفه برای شما و همین طوری از سخنرانی هات فیلم میگیره و برای مشتاقانتون میفرسته!

  • مادر زهرا
۰۸
دی

به نام او

از اونجایی که هر اسباب بازی برای بچه تاریخ مصرف معینی داره و بعد از اتمام اون تاریخ مصرف ، اسباب بازی باید وارد اتاق ریکاوری بشه برای 1 ماه تا دوباره جذابیتش رو بدست بیاره، و علاوه بر اون تعداد اسباب بازی ها محدوده و بعد از مدتی اتاق ریکاوری هم نمی تونه باعث بازگشت محبوبیت اسباب بازی ها بشه؛ من به عنوان یک مادر جوان باید تمام فکرم رو گاهی روی این قضیه متمرکز کنم که چه کنم زهرا سرگرم بشه!

و اینجا بود که من خیلی چیزها کشف کردم!

اولین چیز این که توی اینترنت پره از این جور سرگرمی ها که با وسایل خونه درست می شن و من و زهرا اسمشون رو گذاشتیم کارای بامزه یا به زبون زهرا بادده!

کلمه کلیدی لازم برای جستجو هم واژه toddler activity هست.

ولی چند تاشون خیلی روی زهرا جواب داده! در ادامه با تصویر توضیح میدم!

البته به علت طولانی بودن توی ادامه مطلب توضیح میدم :

  • مادر زهرا
۰۶
دی

به نام او

سلام دختر مامان که دیگه خیلی قشنگ صحبت می کنه

روز 9 آذر شما موفق شدی اولین کلمه دو قسمتی رو با تلاش فراوون بگی. اون هم کلمه مامان بزرگ بود.

اول چند بار میگی مامان و همزمان فکر می کنی و بعد میگی بزگ (بزرگ)

وقتی زنگ زدم به مامان بزرگم و شما پشت تلفن بهش گفتی مامان بزرگ دیگه انگار دنیا رو بهش داده بودن.

از سخنوری های شما بگم که دیگه تقریبا اسم تموم چیز هایی رو که باهاشون سر و کار داری رو خیلی خوب میگی.

شکل های مربع و مثلث و دایره رو هم میشناسی.

تقریبا تمام اطرافیانت رو به اسم صدا می کنی. ولی هنوز خاله و عمو ها رو به عنوان پسوند به کار نمی بری. ترجیح میدی همون اسمشونو بگی. تنها یه عمه است که همون عمه باقی مونده و هنوز شما از اسمش برای صدا کردنش استفاده نکردی.

البته مامان همیشه به عنوان مترجم همراه شما باید در صحنه باشه وگرنه هیچکس نمی فهمه چی میگی!

بین چیز هایی هم که میشناسی به پروانه و ستاره علاقه بسیار شدیدی داری. از صبح که بیدار میشی تا بیکار میشی تتله (کنترل) رو میدی دست من و میگی پباده (پروانه!) ما هم باید 20 تا کانالو زیر و رو کنیم تا یه پروانه پیدا کنیم.

مثلا وقت اذان شبکه پویا، یه پروانه هی میاد رد میشه. دیگه عشق شما شده اذان شبکه پویا! هی میای میگی ادد (الله اکبر) پباده (پروانه)

به ستاره مخصوصا ستاره آرم پدیده شاندیز علاقه خیلی زیادی داری. بهت میگیم ستاره چی؟  میگی پدیده شادیز!

در زمینه تلاش شما برای گفتن جمله هم باید بگم که کلمه های کلیدی لازم برای فهموندن یه جمله رو به مخاطب خوب پیدا می کنی و میگی. مثلا امروز صبح لیوان آبت رو ریختی رو فرش. اومدی به من گفتی مامان آب ییت (ریخت) پش (فرش)

یا دیروز که دستت با شکلات نوچ شده بود و بردم برات شستم، گفتی دست شویایات (شکلات) تنیس (تمیز)

آهان راستی شعر تاب تاب عباسی هم میخونی! به این صورت که : آآآآتا عبوسی ، دونددا ددازی!

سوره حمد رو هم که برات میخونم با تقریب خوبی آخر آیه ها رو میگی و آخرشم خودتو حسابی تشویق می کنی

  • مادر زهرا
۰۹
آذر

به نام او

سلام دختر مامان که الان دیگه شدی مشهدی زهرا خانم!

مامان آخرین باری که رفته بود زیارت امام رضا درست یک ماه قبل از اون بود که خدا شما رو بذاره توی دلش. راست راستش من شما رو هدیه امام رضا میدونم.

خیلی خیلی هم دلم برای زیارت امام رضای مهربون تنگ شده بود.

تا بالاخره آستین همت و بالا زدیم و با آنا و آتا و خاله آزاده و عمو محمد و بابایی رهسپار مشهد شدیم.

روز پنج شنبه ظهر با هواپیما رفتیم و شنبه عصر برگشتیم.

این سفر خیلی خیلی به من چسبید. شما توی حرم خیلی بهت خوش می گذشت. کلی نی نی دور و ورت بود و هر بار یه جا می نشیتیم تا شعاع 10 متری به همه نی نی ها به زور و بدون زور چوب شور میدادی. انقدر که شما بخشنده ای.

و از قلم نیفته بازی هیجان انگیز تمام بچه ها در اماکن زیارتی : مهر بازی!

اینم تصویر شما توی حرم وقتی مشغول همین بازی هیجان انگیز بودی :

  • مادر زهرا
۳۰
آبان

به نام او

سلام دختر مامان

بعد از این کلاس های خلاقیت که ما با هم میرفتیم و توصیه خاله ستاره ، مربی شما به نقاشی، ما 6 عدد مداد و کاغذ در اختیار شما گذاشتیم تا نقاشی کردن رو امتحان کنی. اون موقع شما خیلی مداد و کاغذ رو تحویل نگرفتی و در حقیقت درکی از اینکه این مداده که رنگش روی کاغذ میمونه پیدا نکردی. لازم به ذکره اون موقع شما 1 سال و 1 ماه داشتی.

ما هم این مداد و کاغذ رو گذاشتیم کنار. بعد از حدود 2 ماه ما دو باره مداد و کاغذ رو دادیم خدمت شما و این بار دیگه شما ول کن ماجرا نبودین!

دیگه باید کاغذ و مداد رو از جلوی چشم شما قایم میکردیم! وگرنه یه نفر باید 24 ساعت کنار شما می نشست تا شما دستور بدین که براتون آزاده بکشه، مامان بکشه، بابا بکشه ، سارا بکشه ، عمه بکشه و درسا بکشه!

در عرض مدت خیلی کمی هم مهارت شما توی گرفتن مداد خیلی بالا رفت و این طور هم که از جوانب امر به نظر میاد شما با دست چپ بیشتر کار می کنی تا دست راست.

این عکس از اولین دفعاتیه که شما مداد دست گرفتی و داری نقاشی می کشی در تاریخ 1 شهریور 1393 :

این هم اولین اثر هنری هدفمند شما ، این خطوط شکسته این وسط رو که کشیدی هی ذوق کردی و گفتی پباده (پروانه) ما هم که دقت کردیم متوجه شدیم که نه انگار واقعا شبیه پروانه است!

  • مادر زهرا