زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

زهرای ما

روزهای زیبای من و بابایی و زهرا

۲۵
آذر

به نام او

قربون دخترم بشم که با هر پیشرفتش قند تو دل مامان آب می کنه

بعد از مهمونی پریروز شما یه قابلیت جدید از نی نی ها یاد گرفتی و تونستی خیلی بهتر روی دست هات وایسی و تعادلتو بهتر حفظ کنی.

مامان هم یه کار جالب یاد گرفت. اولین باری که دید شما این طوری رو دستات وایسادی به راهنمایی کتاب "همه کودکان تیزهوشند اگز..." کلی برای شما دست زد و گفت هورا هورا هورا زهرا!

شما کلی ذوق کردی. بعد دوباره رفتی رو دستات وایسادی و مامان دوباره گفت هورا هورا هورا زهرا!

و شما دوباره ذوق کردی و مامان نیم ساعت تمام هی وایساد و برای شما هورا کشید و هی شما خندیدی و رو دستات وایسادی تا خسته شدی.

دیگه این شد که شما دیگه حتی وقتی مامان همین طوری هم میگه هورا هورا هورا زهرا شما ذوق می کنی و دستاتو می کوبی زمین و رو دستات وایمیسی. و بدین گونه بود که مامان فهمید شما نسبت به واژه هایی که میشنوی هم واکنش خوبی نشون میدی.

اینم تصویر یکی از اولین دفعاتی که شما رو دستات وایساده بودی :

  • مادر زهرا
۲۴
آذر

به نام او

سلام دختر قشنگ مامان

مامان خیلی خیلی خوشحاله که با یه عالمه مامان تیر ماهی تو نی نی سایت آشنا شده و شما هم یه عالمه دوست همسن داری.

دیروز ما برای دومین بار به یه مهمونی نی نی پارتی دعوت شدیم و میزبان خاله شکوفه نازنین و پسرشون آقا یاسین بودن.

من و زهرا روز شنبه 23 آذر ماه ساعت 2 بعد از ظهر با هم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه خاله شکوفه . زهرای ما به غیر از اولش که یکم خوابش میومد بقیه اش خیلی خانم بود و اصلا مامانشو اذیت نکرد. برگشتنی هم خاله عارفه و پسرش آقا محمد هادی و باباش لطف کردن و من و زهرا رو رسوندن خونه.

اینم عکس دست جمعی نی نی ها که تو اولیش زهرا گریه می کرد و نبود ولی خاله شکوفه تونست توی دومی زهرای بدون گریه رو شکار کنه!

از راست به چپ : نورا - فاطمه یاس - دلسا - یاسمین - یاسین - مهران - فواد

اینم عکسی که زهرا خانم ما اول از همه دراز کشیدن

اینم عکس کله ایه شما و یاسین و فواد و محمد هادی که دعوا سر کتاب زهرا خانمه!

  • مادر زهرا
۱۴
آذر
به نام او
سلام دختر مامان
امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدیم و من و شما با هم رفتیم که پرده آشپزخونه رو بدیم بالا تا خورشید خانم بتابه توی خونه، دیدیم خورشید خانم نیست!
زمین سفید بود از برفی که برای اولین بار در زندگی زهرا از آسمون خدا باریده بود. من کلی خوشحال شدم و کلی برای شما توضیح دادم که این برفه که زمینا رو سفید کرده و اولین برف زندگیتون مبارکتون باشه خانم!
خلاصه ما از این اتفاق مهم عکس گرفتیم تا بعد ها زهرا خانم ببینه که اولین برف زندگیش چه شکلی بود. 
  • مادر زهرا
۱۰
آذر

به نام او

سلام دختر نازم

انقدر من ذوق می کنم وقتی شما یه توانایی جدید از خودت بروز میدی!

این روزها هم شما خیلی سریع هی مامان رو ذوق زده می کنی.

و اما مهمترین توانایی ای که شما در صبح روز 10 آذر از خودت نشون دادی برگشتن از حالت دمرو یا غلط زدن از روی شکم به پشت بود. 

مامان کنار شما نشسته بود و شما توی تشک بازیت داشتی بازی می کردی و دمرو شده بودی. مامان برای چند لحظه رفت بیرون و برگشت و دید که شما به پشت شدی! فکر کردم اتفاقی تونستی به پشت بشی ولی دیدم دوباره دمرو شدی و دوباره برگشتی به پشت!

مثل اینکه خودت هم خوشت اومده بود هی این کارو تکرار می کردی.

مامان هم عاشق ثبت لحظه های حساس زندگی شماست و همیشه کلی ذوق می کنه از اینکه تونسته این لحظه ها رو ثبت کنه.

این هم عکس اولین باری که تونستی از رو شکم بر گردی به پشت :

  • مادر زهرا
۰۵
آذر

به نام او

سلام دختر مامان

پارسال وقتی زن عمو اولین بار درسا (یعنی دختر عموی شما) رو برد مهمونی نی نی های متولد مرداد نود و یک، مامان تصمیم گرفت که اگه نی نی دار شد حتما توی نی نی سایت با مامان نی نی های همسن نی نی اش دوست بشه و یه روزی نی نی اش رو به یه همچین مهمونی ای ببره.

و بالاخره این مهمونی اتفاق افتاد.

خاله سمیه عزیز همه مامان ها رو خونه اش دعوت کرد و 13 تا نی نی تیر ماهی رو دور هم جمع کرد.

دیروز من شما رو با کلی ذوق و شوق آماده کردم و بردم خونه خاله سمیه و خداییش شما خیلی خانم بودی.

اینم عکس دسته جمعی شما که البته اینجا 3 تا از نی نی ها هنوز نیومدن :

از سمت راست به ترتیب : یاسین-زهرا خانم ما-کیارش-النا-علی-رادین-آیسان-آراد-پاشا-یاسمین

  • مادر زهرا
۰۳
آذر

به نام او

زهرا خانم ما به یه موفقیت عظیم و مامان راحت کن دست پیدا کرده!

راستش از وقتی که گل دختر یاد گرفته غلت بزنه، دمر میشد و اونقدر سرشو می گرفت بالا تا خسته می شد و شروع می کرد به گریه.

ولی چند روزه یاد گرفته که سرشو میذاره زمین و استراحت می کنه و در صورت وجود مامان اون نزدیکیا به مامان می خنده.

این حرکت شما بسیار بسیار برای مامان ارزشمنده و در مواردی دیده شده که این حرکت زمان آغاز غر زدن شما رو حتی تا یک ربع به تاخیر انداخته!

می بینیم که وقتی آدم مادر می شود حتی ثانیه ها برایش ارزشمند می شوند!

اینم تصویر اولین باری که شما این توانایی رو از خودت نشون دادی در تاریخ 30 آبان 1392! (مکان: خونه مامانم!)

  • مادر زهرا
۲۱
آبان

به نام او


و بالاخره دختر مامان در صبح روز 20 آبان ماه سال یک هزار و سیصد و نود و دو اولین غلتیدن صحیح خودش رو تجربه کرد و بدون اینکه دستش زیرش گیر کنه برگشت و سرش رو بالا آورد و مامان و نگاه کرد و خندید.

خدا رو شکر مامان هم تونست این صحنه تاریخی رو ثبت کنه :

    

عکس سمت راست به علت جنب و جوش زیاد سوژه و با وجود گرفتن 1000 تا عکس توسط مامان بازم تار شد!

این هم فردای اون روز تاریخیه وقتی که شما یهویی خیلی حرفه ای شدی و دیگه تا میذارمت زمین سریع چپه میشی :

    

  • مادر زهرا
۱۹
آبان

به نام او

سلام دختر مامان که امسال عذادار کوچولوی اما حسین بود.

چقدر مامان خوشحال بود که داشت دخترشو آماده می کرد ببره روضه.

من مسجد دانشگاه شریف رو امسال به هر جای دیگه ترجیج دادم چون اونجا دوستای مامان زیادن و مامان آرامش بیشتری داره با شما و اگر کاری داشت کمک داره.

روز پنج شنبه که از دکتر اومدیم رفتیم بهار و برای شما لباس مشکی خریدم.

دیشب لباس مشکی هاتو آوردم که تنت کنم و با بسم الله شروع کردم لباساتو تنت کردن. شروع کردم برات صحبت کردن.

گفتم ان شاء الله دخترم همیشه زیر سایه امام حسین باشه...

ان شاء الله یار امام زمانش باشه...

ان شاء الله همیشه با حجابش به امام زمانش خدمت کنه...

ان شاء الله همیشه خدایی باشه...

همین طور که داشتم صحبت می کردم شما شروع کردی به خندیدن. غش غش می خندیدی و به حرفای من گوش میدادی.

منم هی شما رو ناز می کردم و بوس می کردم و برات دعا می کردم.

بعد با هم نشستیم تا من برای شما یه گل سر مشکی درست کنم تا معلوم بشه شما دختری! آخه بدون گل سر خیلی به دخترا شبیه نبودی اونم با بلیز شلوار مشکی!

اینم دسته گل مشکی پوشیده متعجب من :

اینم شما که برعکس نگرانی های مامان خیلی راحت تو روضه خوابیدی و اینهمه سر و صدا بیدارتون نکرد :

  • مادر زهرا
۱۸
آبان

به نام او

امروز برای مامان و زهرا روز خیلی مهمی بود. دخترم اولین قاشق ها رو از غذای کمکی خورد.

روز 5 شنبه فردای واکسن شما ، نوبت دکترتون بود برای چکاب ماهیانه. آقای دکتر به من گفت که دیگه 4 ماهش تموم شده و برای گل دخترتون فرنی رو شروع کن.

خلاصه ما امروز دست به کار شدیم و آستین همت بالا زدیم برای درست کردن اولین فرنی زهرا خانم.


دستور تهیه فرنی :

1 قاشق مربا خوری سر صاف آرد برنج رو با مقداری آب با شعله کم میگذاریم روی گاز تا قوام بگیره. وقتی خوب سفت شد مقدار 60 سی سی شیر خودتون رو بهش اضافه می کنید.

و اما دخل و تصرف های من :

دکتر گفت وقتی شیر رو اضافه کردی بذار روی گاز اما قل نزنه. اما من به این نتیجه رسیدم این کار خوبی نیست. شیر مادر وقتی یه ذره هم حرارت ببینه بوی خوبی نمیگیره و اصلا شما دوست نداشتی. بنابراین من فرنی رو میذارم خیلی سفت بشه و بعد از روی گاز برمیدارم و بعد شیر خودم رو توش میریزم. 

به علت اینکه اگه به اون مقدار آرد برنج 60 سی سی شیر اضافه کنی خیلی شل میشه، من کم کم شیر اضافه می کنم تا به اون غلظتی که میخوام برسه. شیر خودم رو بعدا جدا بهش میدم خب!

فکر کنم کل میزان شیری که کافی باشه حدود 10 سی سی هست.

اگر آرد برنج نداشتیم. همون برنج رو با آب میذاریم بپزه بعد میکسش می کنیم. فقط اینکه مقدار برنج باید بیشتر از یک قاشق مربا خوری صر صاف باشه چون وقتی آرد میشه حجمش کم میشه.


آرد برنج رو خودم درست کردم. به این ترتیب که اول برنج رو 2 ساعتی خیس کردم. بعد ریختم تو صافی تا آبش خوب بره. بعد رو یه پارچه نخی پهنش کردم. یه دو ساعتی موند تا دو نم شد. بعدش آسیابش کردم. 

فقط نکته اینجاست که هی باید برنج رو آسیاب کرد و هی الک کرد. توی آسیاب اول برنج خوب آسیاب نمیشه.


این آرد برنجیه که خودم درست کردم:

بعد از درست شدن آرد برنج برای اولین بار رفتم سراغ کمد شما و قابلمه و کاسه مخصوصتون رو در آوردم. اینم ظرف و ظروف های جهاز دخترم :

توی قابلمه یه مقدار آب تصفیه شده ریختم و یه قاشق مربا خوری آرد برنج :

وقتی فرنی قوام گرفت شیر خودمو اضافه کردم که به علت زیاد بودن شیر، یه مقداری از حالت فرنی خارج شد! :

اینم زهرا خانم در حال خوردن اولین قاشق ها از غذای کمکی :

  

  • مادر زهرا
۱۵
آبان

به نام او

سلام دختر مامان

دیروز شما رو با خاله بردیم خانه بهداشت کن و با یک روز تاخیر واکسن چهار ماهگیتونو زدیم.

خدا رو شکر واکسن خیلی راحتی بود و شما فقط یه ذره اونم توی خانه بهداشت گریه کردی که اونم زودی من به شما شیر دادم و آروم شدی

فقط بدیش این بود که اونجا قطره فلج اطفالشون تموم شده بود و مامان متوجه شد که کلا قطره فلج اطفال نایاب شده و هیچ کدوم از خانه بهداشت های غرب و شمال غرب این قطره رو ندارن.

وقتی هم اومدی خونه از ساعت 10 تا 2 بعد از ظهر خوابیدی و مامان بزرگ و خاله که اومده بودن خونه ما تا مامان با یه دختر واکسن زده تنها نباشه بیکار موندن!

شب که بابایی اومد انقدر شما می خندیدی و بازی می کردی که بابایی به من گفت مطمئنی واکسن و درست به این زدن؟

گوش شیطون کر شما اصلا تب نکردی و شب هم با اینکه من هر 2 ساعت بیدار شدم و دمای بدن شما رو چک کردم اما از 36.7 بالاتر نرفتی.

بنابراین من هم آخرین قطره استامینوفن رو به شما ساعت 10 شب دادم و دیگه ندادم.

این بود ماجرای واکسن 4 ماهگی زهرا خانم!


پ. ن 1 : قطره استامینوفن اول رو نیم ساعت قبل از خروج از خونه به شما دادیم و قطره های بعدی رو هر 4 ساعت . آخریش رو 10 شب دادیم و چون شما تب نداشتی دیگه ادامه ندادم.


پ. ن 2 : مامان از فردای روز واکسن شما کارش این شد که صبح تا ظهر زنگ بزنه خانه بهداشت های اطراف و ببینه کدوم قطره فلج اطفال دارن. تا روز دوشنبه صبح به هیچ نتیجه ای نرسید و آخر بابا که روز دوشنبه با بابا رضا رفته بود قزوین، رفت پرسید و دید اونجا قطره دارن. این شد که ساعت 9 صبح دوشنبه به مامان زنگ زد که حاضر باش دارم میام ببرمتون!

مامان هم زودی حاضر شد و بابایی بیچاره از قزوین اومد دنبال ما و ما رو برداشت برد قزوین. ساعت 12 رسیدیم به خانه بهداشتی که 12 و ربع می بست! و بالاخره شما به قطره فلج اطفالتون در شهر قزوین رسیدی!

  • مادر زهرا